یکی از آخرین بار هایی که احساس شاخی کردم،
وقتی بود که از دوازده تا هفتاش کامپلت بد رست مانده بود روی دستمان (! وی بسیار در دروس مجاهدت می کرد!) و داشتیم به سمت سرنوشت منحوسمان (بخوانید صندلی 107 امتحانات) حرکت می کردیم.
خار (لامصب ما را خار صدا می زند، مقابله به مثل می کنیم در بلاگ شخصی مان خار صدایش می زنیم!) آمد قیافه ی هفت در هشتِ گه گرفته به فرق سرمان را دید،
زد روی شانه مان و گفت:
"هی یارو غم چی داری؟
این ترم پایینی ها رو نگاه کن،
همین الآن ایمونو دادن ولی گوش کن...
ببین چی می گن."
پاسخ دادیم که :"خار لامصب ولمان کن بمیریم لای این جزوات..."
فرمود: "جان ما... دقت کن!
اخمقا امتحان رو دادن ولی هنوز دارن به CRP می گن CPR.
تازه ببین با چه هیجانی دارن چک می کنن.
ازینا که احمق تر نیستی تو آخه. ها ها ها
بخند باو... دنیا دو روزه.
تازه منم سرما خوردم. ها ها ها"
خار سپس مفش را کشید بالا و رفت.
و این خاطرات را برایم یادگار گذاشت.
اینجا بود که یک آن باورم شد، آره من دیگه دانشجو کوچیکه ی دانشگا نیستم. ها ها.
اگر موجودیت دانشگا را یک پا در نظر بگیریم، شاید بنده هنوز انگشت شستش نباشم، ولی دیگر انگشت کوچیکه هم نیستم.
و تا قبلش اینو نمی دونستم.
مثل یک لحظه بود. که فهمیدم انگشت وسطی ام.
میانه ترین. و حال کردم با این حقیقت.
لحظه ی شیرینی بود هرچند که داشتم از گرسنگی تشنگی کم خوابی و عدم هشیاری و حجم مطالب زورچپان در مغز، تلو تلو می خوردم. ولی به هر حال تلو تلو خوران "درک" کردم که لحظه ی شیرینی ست.
من بزرررررگ شدم. و در اون لحظه تونستم یه ذره (اینقد: .) به دانشگا عشخ بورزم، حداقل تا زمانی که نمره ی آن امتحان کذایی بیاید.
مجازید که بنویسید پست پیشواز روز دانشجو.
CPR/
CRP/
PCR/
و ازین دست موضوعات. علی ای حال خوش به حال آن ها که دغدغه ی حفظ کردن تفاوت این ها را ندارند.
پ.ن. حاجی دیگه واقعا پشمام! الآن یک عدد فامیل زنگ زد خونه مون گفت سوپراییییز بچه تون مشهور شده! یک عدد پیج عمومی عکس بنده را (به دلایلی) در اینستا شیر کرده و اینجانب ۲۵۶ عدد لایک جمع نمودم. اینه رفیقتون. طرف خودش اینستا باز نیست و لایک جمع می کنه. یا خدااااا. ببین اگه بودم چی می شد. ۲۵۶ تا؟ ریلی؟ دوییییستو پنجااااااه و شییییش تا؟ آنستلی؟ دو به توان هش تا؟ طرفدارامن. :)))
بعد اینش جالبه که فلان پیج گذاشته، فرض کن چه قدر تو فضا چرخیده پست مذکور، رسیده دست فامیل ما، از زاویه ی سه رخ پشت مو، تشخیص داده فرد توی عکس بنده هستم. انصافا خوب تشخیص داده، دم دقتش گرم.
خلاصه یک آن همه ی جمع سکوت عظیمی کردند ببینند واکنش من نسبت به این اتفاق چیست. (بنده دچار ویزیوبیبلیو فوبیا (فوبیایی بسیار با کلاس از شبکه های اجتماعی) هستم و خانواده در جریان این یکی هستند (!) خوشبختانه.) و تهش وقتی لبخند دندان نما زدم که : "هیییی چه خفن!" همه گفتن "آخیییش."
آره، ابهتی دارم برای خودم در این کاشانه.
خلاصه رفتم با اکانت مادرم ریخت خودمو لایک کردم. :)))) کیف داد.
پ.ن بعدی. وسط نوشتن این پست داشتم فکر می کردم، روزی که دلم واسه خار تنگ شد، بیام رو وبلاگم بنویسم:
"ابر می بارد و من می شوم از خار جدا!"
خیلی مصرع پر مفهومی هست. :دییی لایه های نهانی زیاد داره.
من از گوگل انگلیسی (.com)
آمریکایی (.co.uk)
فارسی (.com/ fa)
فرانسوی (.fr)
آلمانی (.de)
و هلندی (.nl)
تا حالا ورودی داشتم.
در این حد مشهووووورم ینی.
البته اگه مربوط به فیلتر شکن ها نباشه!
"به تعدادی خواننده جهت ساخت آلبوم نیازمندیم.
(تست صدا رایگان)"
آره، می دونم می دونم که این پیامک ها همه ش کلاه برداریه... ولی نمی شه فقط یه بار واسه دل صاب مرده م هم که شده عدد پنج رو ارسال کنم ببینم چی می شه؟
من بند موزیک خودمو می خوام خب. عح.
چرا هیشکی رو نمی شناسم با هم باند بشیم ساعت ها تو استودیو رو کلیپمون کار کنیم موزیک بدیم بیرون؟
چرا چرا چرا؟
بهتون گفته بودم قبلا... من اگه مشهور نشم تو این زندگی لعنتی م، قطعا به مرگ جاهلیت مردم و بس.
باشه حاضم هیتلری، چرچیلی چیزی بشم ولی مشهور باشم و اسمم بیفته رو زبون ها. که خب خطرناکه، ولی به کفشم.
یهو دیدین فردا پس فردا بغل گوشتون عملیات انتحاری انجام دادم، همه به فنا رفتین.
این مدلی ش رو جدا تا حالا ندیده بودم. :))))
هوراااااا.
معروف شدم!!!
اینجا یه صفحه ست ،کپی طور، از وبلاگ من! رواست من از ذوق بمیرم الآن ؟
هر چه قدر فکر می کنم دلیلی برای این کار نمی بینم. ولی دمش گرم. باحال بود...
پی نوشت:
الآن که دقیق تر نگاه می کنم وضع جالب تر از اون چیزیه که تصورش رو می کردم! خیلی از پست هام اون جا هست. در واقع الآن بی هیچ زحمتی یه نسخه ی پشتیبان دارم از وبلاگم بی هیچ زحمتی! یوهووووو...
البته می شه رفت تو این مملکت بی در و پیکر فریادی سر داد که آی آدم ها دارد مطالب من را کپی می کند ها!!! تهش هم خودت می فهمی که بهتر بود همون اوّل خفه می شدی. در نتیجه نیمه ی پر لیوان را می نگریم. و لذت می بریم که ارزش سرمشق شدن داشته ایم!
#کیلگاراسک! :{