بچه ها امروز آخرین روزه بهاره،
خیلی وقته دوست داشتم همچین عنوانی رو پست کنم رو وبلاگم و تا سال دیگه بهار، معلوم نیست کی مرده س و کی زنده،
فلذا این یه پست رو از خط فوتبال می زنیم بیرون، و اوری ثینگ ضرب العجلی تقدیم می کند:
دو تا از باحال ترین مستزاد های محمد تقی بهار رو تقدیمتون می کنم. بهار زیاد مستزاد نداره، هفت تا هشت تا مثلا، ولی این قدر قشنگ نوشته این قدر قشنگ نوشته من تقریبا از زمانی که مستزاد هاش رو کشف کردم این قدر همین دو شعر رو با خودم خوندم که الآن اکثرش رو از برم. و دقیقا در همین حد کیف می ده.
تعجب می کنم تا قبل اینکه خودم برم دنبالش هیچ جا این دو تا شعر رو نشنیده بودم. یعنی به عنوان یه سپهری دوست حتّی، دیگه خسته کننده شده این قدر مهربانی هست سیب هست نشر داده می شه هر روز. از آن کوچه گذشتم نشر داده می شه. چنین خوب چرایی نشر داده می شه. و از وجود این دو تا مستزاد کمتر کسی خبر داره! هیچ کس خبر نداره اصلا! من با خیلی از دوستام که تو فاز شعر اند و دست دارن تو شعر هم صحبت کردم. هیچ.
حتی تو مناسبت ها خیلی جا ها می شه ازشون استفاده کرد، ولی تهش اکتفا می شه به یه سری شعر خیلی تکراری از سعدی و حافظ.
از کل شعر های اجتماعی بهار ما یکی داشتیم تو کتاب فارسی اونم درباره مرغ اندر قفس و این ها بود و به نظرم خیلی کمه در مقابل شعراش.
نمی دونم چرا اون قدری که انتظار دارم شعرهاش وارد فضای مجازی نمی شن در صورتی که عجیب هم آرایی دارن و قابل استفاده اند!
و آره دیگه، کمترین کاریه که در مقابل این دو تا شعر از دستم بر می آد.
که تو همین جا نشرش بدم.
بخونید و کیف کنید و ببینید چقد همه چی هنوزم هم چنان شبیه به همون دورانه.
با بهار،
در بهار.
"کار ایران با خداست..."
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست
کار ایران با خداست
شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست
مملکت رفته ز دست
هردم از دستان مستان فتنه و غوغا بپاست
کار ایران با خداست
هردم از دریای استبداد آید بر فراز
موجهای جانگداز
زبن تلاطم کشتی ملت به گرداب بلاست
کار ایران با خداست
مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس
ناخدا عدلست و بس
کار پاس کشتی وکشتینشین با ناخداست
کار ایران با خداست
پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه
خون جمعی بی گناه
ای مسلمانان در اسلام این ستمها کی رواست
کار ایران با خداست
شاه ایران گر عدالت را نخواهد باک نیست
زانکه طینت پاک نیست
دیدهٔ خفاش از خورشید در رنج و عناست
کار ایران با خداست
باش تا آگه کند شه را ازین نابخردی
انتقام ایزدی
انتقام ایزدی برق است و نابخرد گیاست
کار ایران با خداست
سنگر شه چون بدوشان تپه رفت از باغ شاه
تازهتر شد داغ شاه
روز دیگر سنگرش در سرحد ملک فناست
کار ایران با خداست
باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان
حضرت ستارخان
آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست
کار ایران با خداست
باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ
فر دادار بزرگ
آنکه گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست
کار ایران با خداست
باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید
نام حق گردد پدید
تا ببینیم آنکه سر ز احکام حق پیچدکجاست
کار ایران با خداست
خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب
جز خراسان خراب
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
کار ایران با خداست
--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--
"از ماست که بر ماست..."
این دود سیه فام که از بام وطن خاست
ازماست کهبرماست
وین شعله سوزان که برآمد ز چپ وراست
ازماست کهبرماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم
با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست
ازماست کهبرماست
یکتن چو موافق شد یک دشت سپاهاست
با تاج وکلاهست
ملکی چو نفاق آورد او یکه و تنها
ازماست کهبرماست
ماکهنه چناریم که از باد ننالیم
بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست
ازماست کهبرماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است
زین قوم شریفست
نه جرم ز عیسی نه تعدی زکلیساست
ازماست کهبرماست
ده سال به یک مدرسه گفتیم و شنفتیم
تا روز نخفتیم
وامروز بدیدیم که آن جمله معماست
ازماست کهبرماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالست؟
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج بهلالاست
ازماست کهبرماست
از شیمی و جغرافی و تاربخ، نفوریم
از فلسفه دوریم
وز قال وان قلت، بهر مدرسه غوغاست
ازماست کهبرماست
گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست
یاکافر حربی است
ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست
ازماست کهبرماست
--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--