من الآن داشتم برای بار چندم در امروز و قبل از خواب شبانگاهی م، یه بار دیگه اون کتاب کودکانی که لینکشو تو پست قبل شیر ( نه جنگل نه آشپزخانه نه گاوی) کردم نگاه می انداختم...
برگشتم برای بار چندم به خودم گفتم، جدی واقعا خر تو این داستان بیشترین برد رو می کنه و کمترین رنج رو می کشه. حالا هر چه قدرم بهش بگن تو خری. ولی کیف دنیا رو این می کنه. خوش به حالش.
ناگهانی یهو یه چیزی تو مغزم کلیک شد:
- ولی می دونی کیلگ یه نفر این وسط هست که خیالش از همه راحت تره . حتی از خر بی خیال قصه. نشسته و از بیرون کشمکش اینا رو نیگا می کنه و لذتشو می بره. لازم نیست حتما برای برد کردن خر باشی. انتخابای بهتری هم هست....
- جون من؟ کی رو می گی؟ کی بشم؟
- کک باش! بقیه رسما عروسک خیمه شب بازی ککه ان. نگرفتی؟ تهش اسم کتاب شده "کک به تنور". بعد از اون همه جریان، بازم اسم کتاب شده "کک به تنور".
خودم که دقیقا دو دیقه کپ کردم مقابل این مونولوگ های ذهنی ای که با خودم دارم.طرف ازم چی انتظار داره؟ برم خودمو پرت کنم تو تنور؟!