بانو گوگوش...
عصری چهارشنبه، اردیبهشتی، به بهانه ی تولد هفتاد و یک سالگی تان،
کلیپ های جوانی تان را شخم زدیم. با آن صدای باحالتان.
نمی دانم، ولی درد داشت همی. اخر گریه مان می آمد گوگوش جان!
راستی می دانستید از زمانی که دانشگاهی شده ام، اسم شما را که می شنوم یاد گوشک قلب می افتم؟ همین قدر بی ربط. ولی هر دویتان را دوست دارم. هم شما را و هم گوشک قلب را.
من آواز ها و ترانه های شما را دوست دارم. عشوه هایتان عجیب غریب ولی قدیمی است و به همین دلیل بسیار به دل می نشیند.ضمنا من شما را بیشتر از شهره دوست دارم. گفتم بدانید.
شما را از مسیر های متفاوتی دوست دارم. نه فقط به خاطر صدا و ترانه. شما را به خاطر بابا دوست دارم. چون جوان که بوده خیلی شما را دوست می داشته است. شما را به یاد "داغ عشق های قدیمی" دوست می دارم. شما را به خاطر مدل موی قارچی، مدل موی کوتاه دوست می دارم. شما را به خاطر جوان بودن دل دوست می دارم. کاریزمایتان خداست.
ولی نمی دانم، چرا غم به دلم می اید وقتی آهنگ هاتان را گوش می دهم. من از نسل شما نیستم، با اهنگ هاتان بزرگ نشده ام، ولی هر کدامشان برایم یک جور غم دارند. مثل آن هایی که با آهنگ هاتان بزرگ شده اند. و صمنا عرص کنم، از ان هایی که با شما مثل بت رفتار می کنند دل خوشی ندارم.
اگر از نزدیک می شناختمتان حتما می پرسیدم گوگوش یعنی چه و چه جور این واژه ی ناب را اختراع کردید؟ و ضمنا نمی توانم روزی که رخت از این دنیا بر می بندید را تصور کنم. نمی دانم چرا... ولی نمی توانم.... هفتاد ساله بودن به آن دخترک جوان شر و شیطان نمی آید. مرگ که هرگز...
صد و هفتاد ساله شوید بالام جان.