Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

سرزمین آلو و قیسی و لواشک

وای شوووت اجازه هست من خواب جدیدم رو براتون تعریف کنم؟ :)))))

چون الان یادم اومده دچار شادمانی بی مثالی شدم.

اقا خداییش خیلی وقته براتون خواب ننوشتم دیگه! قبول کنید. می دونی چند درصد خواب ها رو سانسور می کنم؟ چون خواب های شاد این شکلی کم هستند و عموما خواب مرگ و کشتار و سلاخی میبینم. (مثال اینکه پریشب خواب می دیدم پدرم تومور مغزی داره و روز بعدش دهن همه رو با اینکه وقت mri سالانه شده صاف کردم!) 

خلاصه باید این بار که موضوعش خفنه حتما بپراکنم داستانش رو که ببینید عجب مغز باحالی دارم! :))))


آقا چیزه. خواب دیدم، تو نقطه ی ابتدایی خلقت زمین هستم. فرض کن تو  ابتدایی ترین نقطه ی خلقت زمین!

و یک راوی هم بود از پشت صحنه باهام حرف می زد. که الان زمین داره خلق می شه و فلان.

این راوی هر اتفاقی می افتاد رو به من اعلام می کرد.

بعد لحظه ی اول که چشم باز کردم، روای بهم گفت:"ما الان شاهد اولین لحظات به وجود امدن زمین هستیم. زمین داره به وجود می اد."

و من از دور نیم نگاهی کردم، یک سیاره ی سرخ بود، و روی خاک سرخش میلیارد ها ظرف در ابعاد و اندازه های مختلف وجود داشت.

میلیارد ها میلیارد ظرف پر از یک سری مواد رنگی که به نظر خوراکی می اومدند... قابلمه، سینی، بشقاب، پاتیل، طناب رخت های تو در تو.

رفتم جلو..

جلو و جلو تر که بتونم ببینم داخل ظرف ها چیه!

و وقتی فهمیدم و مغزم به این درک رسید که داخل ظرف ها با چی پر شده، داشتم به قولی بال در می اوردم!

انواع و اقسام لواشک ها و ترشک ها و خوراکی های ترش جهان داخل ظرف ها بود.

یعنی تو بگیر یک سینی بزرررررگ بود، داخلش از رنگ سبز تا زرد طلایی تا زرشکی لواشک وجود داشت.

و همین جور بگیر تا انتها...

انواع البالو خشکه ها!

انواع پاستیل های ترش!

انواع و اقسام ترشی ها! ترشی مکزیکی اسپانیایی! :))))

و من همین جوری نگاه می کردمشون و با خودم فکر می کردم که "شوخی نکن، یعنی زمین از لواشک به وجود امده؟"


و در یک لحظه ی روحانی، دور و برم رو نگاه کردم، کسی نبود، پریدم وسط لواشک ها و بخور بخور رو آغاز کردم!

اخخخخ چه مزه ی خوبی داشت.

اخخخخ که عجب بهشتی بود!

زیبا ترین تصوری بود که از بهشت دیده بودم. من و لواشک ها. تنهای تنها!


یاد هانسل  و گرتل می افتم. وقتی به خونه ی شکلاتی رسیده بودند و مشت مشت با ولع شکلات می خوردند.

منم مشت مشت لواشک و الوچه می خوردم. مثل بچه ی پنج ساله. لب و لوچه ام کاملا لواشکی شده بود و در آب الوچه شنا می کردم!


نهایتا یه مشت پر کردم از لواشک های یک سانت در یک سانت مربعی شکل با طعم و رنگ های مختلف و داشتم می بردم به سمت دهانم،

یهو صدای راوی حواسم رو پرت کرد:" و بعد از مدتی تکامل در روی زمین، اولین گروه موجودات، "کرم ها" به وجود اومدند!!!"

مشتم رو دوباره نگاه کردم، 

در یک چشم بر هم زدن به جای اون همه لواشک خوش مزه،

دستم پر شده بود از بقایای متعفن لواشک که لا به لایش کرم های ابدار و بزرگ و چاق می لولیدند و حرکت می کردند.

اون همه لعبت تبدیل شده بود به نکبتی از کرم های لولنده.

و همه اش داشتم با خودم فکر می کردم، "اه لعنتی. حالا حتما اول کرم ها باید به وجود می امدند؟ خب من داشتم سیر دلم لواشک می خوردم!" ( حالا همه مون می دونیم که کرم اون قدر ها هم زود به وجود نیامده در درخت تکاملی.)


و راوی من را مطمئن کرد که دیگه راهی نیست چوون که متاسفانه کرم ها به وجود امدند و افریده شدند، با لواشک ها خداحافظی کن.

و من حسرت می خوردم چرا در زمانی که در اختیار داشتم، لواشک بیشتری نخورده بودم!


هیچی بعدش هم که بیدار شدم و چهل و پنج دقیقه بعد، یاد اون سیاره ی زیبای بهشتی افتادم و باید براتون نقل می نمودم ازش!

هنوز که هنوزه غده ی بزاقی ام ول کن نیست و داره شر شر بزاق ترشح می کنه. 

من بهشتو به چشمام دیدم. بهشت کرمو!


دو حقیقت:

1) زمین از لواشک به وجود امده.

2) پدر جد ما یک سری کرم لوله ای بزرگ ابدار هستند.



پ.ن. می دونی اینا همه از کجا می آد؟ بنده در قرنطینه ام، مدتیست نتوانسته ام برم از ساقی ام لواشک بگیرم. از اون ور هم در خانه که باشی خواه نا خواه نظارت بیشتری رویت میشه. بی وژدان ها نمی گذارند ترشی جات بخورم. انگار پادگانه و انگار من کودکم! یعنی هر وقت بطری ابلیمو رو کسی دم دست من می بینه یک دعوای درست حسابی افریده می شه چون فکر می کنند من زیاده روی می کنم در خورد و خوراک ابلیمو. خلاصه  اینجوری شده. ویتدراوال سیندروم ترشی و لواشکه. شعت.