Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ساعت پنج عصر

   "هم اکنون ساعت پنج عصره که من می خوام اعلام کنم چند روز پیش فیلم ساعت پنج عصر رو راس ساعت پنج عصر روی پرده ی سینما دیدم."


و سه چهار روزه عین کفتار دام پهن کردم که بتونم ساعت پنج عصر آن لاین شم و همین یه خط بالا رو روی وبلاگم آپلود کنم.

و الآن خیلی حس خوبی داره واسم اون جمله ی اوّلی. کاملا ذهنم رو ارضا می کنه. کاربرد یک گروه اسمی ثابت در سه نقش گزاره، گروه مفعولی و قید زمان در یک جمله ی مستقل مرکّب که حکمش از نظر علم منطق کاملا درسته.

شد بالاخره. یس.

اینتر.


ال کلاسیکوی از دست رفته

   ببین دیگه تا چه حد گیجم و نمی دونم دارم دقیقا چه غلطی می کنم با تابستونم که ال کلاسیکو ها میس می شن تو برنامه م.

مثلا خودم رو واسه امشب سرحال نگه داشتم ولی نمی دونم چرا همین که زمان بازی شد، اصلا به کل از تو ذهنم پاک شد برم تلویزیون رو روشن کنم و رفتم نشستم به جاش شعر و غزل حافظ خوندم! تا امشب تو این تابستون، هیچ شبی هوس و همّت انجام همچین کاری به سرم نزده بود. دیوونه ی زنجیری.

الآن دقیقه ی هشتاد و هفتشه. می ارزه واسه سه دقیقه؟ 

[گریه های کشدار با اشک های نا مرئی معلّق در فضا.]


پ.ن: حالا اگه درس داشتم با هر کلمه ای که می خوندم ده بار به مغزم یادآوری می شد که امشب بازیه و تو بدبختی و نمی تونی ببینیش. هرچند الآن که دارم اخبار رو مرور می کنم، نوشته این پیکه ی احمق گل به خودی زده که رسما سیب بهش. از طرفی من چه جوری نبود نیمار رو تاب می آوردم؟ دلیل های خوب خوب برای فرافکنی های نیمه شبی.


پ.ن بعدی: تا یاد بگیرید به جای فرافکنی، عضلات سرینی تون رو حرکت بدید و به خودتون بجنبید و مثل من گشاد نباشید. بله. تو همون سه دقیقه رئال یه گل دیگه هم زد. می تونستم یکی از گل های بازی رو ببینم. سیب عمیق.