جالبه! با وجودی که من کنکوری م و وقت سر خاروندن ندارم این وبلاگ مدت مدیدی ست که صفر بازدید کننده نداشته! یعنی به هر حال هر روز یک نفر در کل دنیا هست که به این بلاگ نگاه بیاندازد و ببیند کیگارا چه می گوید. خب حس حفنی ست دیگر!!!
هش تگ های عزیز تر از جان دارن کار خودشونو می کنن گویا!
+به دور از ماست... اصلا قباحت دارد! ولی می خواهم به عنوان یک کنکوری فیلم معرفی کنم :))) راستش ما نشسته بودیم و فیلم آمد سراغمان و جو ما را گرفت و ول ننمود! هر چه فرمودم فیلم گرام! من کنکور دارم... سرنوشتم قراره رقم بخوره... گوشش بدهکار نبود. خلاصه این که فیلم دردناکی بود با پایان خیلی خیلی تلخ که سبب شد پس از مدّت مدیدی اشک های مادر را ببینم. :)) البته هم چنان بر سر قول خود بودم و گریه ننمودم. کیلگارا قرار نیست دیگر در 18 سالگی اش قطره ای اشک بریزد. چون می خواهد فقط و فقط با خندیدن انتقام بگیرد از زندگی و دنیا و در کل زده است در فاز عارفانه لطفا ابراز انزجار نکنید!!! شاید هم به خاطر این گریه نکردم که تهش را ندیدم از استرس کنکور و خرخونی و امثالهم!
این همه گفتم اسم فیلم را قورت دادم :| کلا همیشه آن قدر مقدمه چینی می کنم برای موضوع ها که موضوع اصلی می ره به فنا... :))
تو نت سرچ بدین :TFIOS... با این نام فیلم رو می شناسن. که مخفف اسمی ه که در تگ ها آوردمش و داستان دردناک زندگی یک دختر سرطانی ست به نام Hazel Grace !!! بقیه ی تعاریف باشد برای روزی که وقت باشد و حوصله! البته چند تا دیالوگ خیلی خیلی دل نشین دارد که شاید برای گسیل کردن ( همان share خودمان است... از یکی از معلم های عزیز تر از جانم تقلید کردم. آخر اگر بنویسم شیر با شیر جنگل و شیر آب و حتی شیر پاکتی اشتباه می گیردش. عوض کردن زبان صفحه کلید هم که یک پرژه ای است برای خودش!) آن ها نتوانم تا بعد کنکور صبر کنم...
+راستی... اوّلین عیدی بود که با پدیده ی کلاه قرمزی آشنا شدم. چون اوّلین عیدی بود که عین آدم تو خونه بودم... و به راستی دیبی را به من بدهند دیگر هیچ نمی خواهم. آآآآه! دیب احمق من! هرچند با این وجود باز هم دیدن کلاه قرمزی را به آینده های نزدیک موکول کردم. :|
+یک سری فامیل ها رو دوست دارم زیاااااد! مامان بابام حتی در تولد هجده سالگیم هیچ کادویی به اینجانب ندادند. اون وقت این فامیل هایی که می گم با وجودی که من نرفتم عید دیدنی شون، عیدی م رو دادن مامان بابام که بهم بدن! اونم چه عیدی جانانه ای! حداقل از فامیل شانس آوردیم گویا!!!! تا حالا اینقدر که به من احترام گذاشته شد از این طریق بهتون احترام گذاشته بودن؟؟؟! ت
اینم یه شعری که خیلی ازش خوشم اومد ولی وقتی خوندمش مادر و پدر به حالت دو نقطه خط صاف مرا نگاه کردند:
باز می پرسی که کشتی های من غرق است؟ آری!
مثل معتادی که خرج اعتیادش را ندارد.
بی قرارم، مثل وقتی مادری با یک شماره
می رود تا باجه ها امّا سوادش را ندارد!!!
"سعید صاحب علم"
+از این به بعد به فیلم مذکور می گویم تیفوس! چون بار اولی که فردی درباره اش با من در نت صحبت می کرد به اشتباه خواندم تیفوس و پاسخ دادم که:" ا... این که یه بیماری ه..." و متاسفانه دوزاری ام دیر افتاد و با این اسم خو گرفته بودم. ترک عادت هم که موجب مرض...
+خیلی حس بدیه که گویی کل دنیا از تو انتظار دارن فقط کنکور قبول شی! مثل یه جورد ادای دین... که می ترسی از پسش بر نیای! البته من که اعتماد به نفسم هنوز تو آسمون هفتمه... فقط گاهی... در عالم تنهایی هام... دچار تردید ناگهانی میشم.
+این رو هم اضافه کنم که جدیدا از دژاوو دارم شدیدا زجر می کشم. قبلا هم این حس رو داشتم ولی از موقعی که سال عوض شده انگار رفتیم توی یه سال تکراری! و این خیلی برام سخته که دچار تناقض بشم در این برهه ی زمانی... که من اینا رو کجا دیدم دقیقا؟! حتی یه سری کارهایی رو که می کنم از قبل پیش بینی کردم. حتی دیالوگ دیشب مهران مدیری و واکنش بابام نسبت بهش رو از قبل دیده بودم... و این فقط دیوونه م می کنه که من اینا رو دقیقا کدوم گوری دیدم و تجربه کردم؟! تف.