Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

۱۳۹۵ منحصرا زیر پای مادران

   اینترنت کانکشن گیر آوردم اینجا، فلذا دلم خواست نقطه نظرات جدیدم رو باهاتون به اشتراک بذارم و البتّه به درک که تبریک عیدم، هنوز عید نشده می ره زیر این پست جدید، بعدا یکی دیگه می نویسم، ازون اوّلی ه افتضاح تر! :))) 

آره، خواستم بگم... خیلی ظلمه که ما باید در عرض یک سال دو بار عزای "حالا چی کادو بگیریم که فرزند نا خلف جهنّمی خانواده نباشیم و شیر چهار ماه خورده مان حلالمان باشد..." رو بگیریم. سناریوی خیلی شوم و بی معنی ای بود. چرا هیشکی اعتراض نمی کنه؟ چرا من فقط یه روز توّلد داشته باشم ( که تازه تو همونش هم مامانم دست به سینه و حق به جانب نگاهم کنه که یعنی "تو خیلی خرس گنده ای و نکنه از من انتظاری داشته باشی!") ولی مامانم یه روز مادر داشته باشه، بعد روز توّلد داشته باشه، بعدش روز پزشک داشته باشه، و بعدش سالگرد ازدواج داشته باشه، نمی دونم تازه بعدش روز دختر رو هم که باید تبریک بگیم لابد تا بهشون بر نخوره، یه دور هم روز جهانی مادر می شه اون وسط مسط ها، بعدش مارش جهانی حقوق زنان می شه و اون نارنجی پوشیدنا می آد وسط و  تازه روزای دیگه ی سال هم که از گل نازک تر بهشون بگی می گن: "همینه دیگه دوستت دارم هاتون فقط واسه یه روزه..." بعد اینا تموم نشده، اصلا سال هنوز تموم نشده، دوبااااااااره روز مادر بشه؟ این دیگه چه عذابیه؟ :|


   آخه انصافا چند تا روز مادر توی یه سال؟ که هیشکی هم واسش مهم نیست ما امسال دو تا روز مادر داشتیم؟ حداقل یه نفر از هر صد نفر بر دقیقه ای که دارن تبریک روز مادر آپلود می کنن رو اینستا به این موضوع اشاره کنن خیالم راحت باشه داریم توی یه دنیا زندگی می کنیم...


   به هر حال من که رو دستش زدم. هر چند تا دلش می خواد روز مادر رو کنه این تقویم. من جلو ترم. :))) اینقدر این دانشگاه جدید، توپ و خفن بهمون تعطیلی داد که با همین دستای خودم هدیه ی روز مادر رو ساختم و الآن عین اسکل ها آوردمش تو مسافرت، کیلومتر ها کیلومتر ها دور تر ازخونه بدمش به مامانم بلکه تو این سال جدید دست از کلّه ی کچل من برداره و کمتر بگه : "کیلگ، ظرفا تو ماشین، خسته ام، سریع!"


   یه طرح دیدم تو اینترنت روی چوب، حس کردم که چه قدررر دلم می خواست خالقش خودم بودم، خب بعدش سعی کردم نمونه ی ایرانی شده ش رو بسازم. به خاطرش هم انگشت شستم رو به فنا دادم که هنوز بعد یه هفته به خاطر ضربه ی قند شکن کبود و لهیده شده بستر انگشتم. تهش به شیکی اونی که دیدم در نیومد، ولی یه کوفتی شد دیگه. تازه با افتضاح ترین امکانات ممکن درستش کردم... تمام مدّت هم جو کارگاه مکاترونیک دبیرستان گرفته بود منو و چه قدر دل تنگ کار با چوب های اون دوره مون شدم و برای همین هر ابزاری که کم می آوردم، به خودم می قبولوندم که یه جوری با قند شکن که تنها یکه تاز ابزار های در دسترس خونه مون هست انجامش بدم. برای همین وقتی دیدم قرار نیست به اون خوشگلی که دیدم در بیاد از آب،(تقریبا از وسطاش که داشت کم کم ریختش رو به رخم می کشید) تصمیم گرفتم تقدیمش کنم به مادر. خوشبختانه این بار می تونه با فراغ بال پرتش کنه این ور اون ور چون پول ندادم بابتش فقط یکم انگشتام رو کبود کردم! هرچند می خوام بهش بگم اگه شد بذارتش رو میز محل کارش که همه ی مریضاش ببینن بگن این چیه بعد اونم خیلی لاکچری طور بگه بچّه م کیلگارا دو سالشه (با یه صفر کنارش) و برای روز مادر این کاردستی رو درست کرده و اشک شوق تو چشماش حلقه بزنه. آخ که من چقدرررر نمک دونم.


   تازه خیلی هم اعتقاد دارم به اینکه هر کاری رو تو روز خودش باید انجام داد. می تونستم تو همون تهران با اختلاف دو روز زودتر نشونش بدم ولی دلم نخواست و برای همین با کلی بدبختی این تیکه چوب رو با خودم آوردم اینجا و مثلا لای کلی لباس بانداژش کردم که نشکنه و خراب نشه، چون بر خلاف خودش که تو روز تولّدم زل زد تو چشمام و گفت :"حالا مگه بیست سالگی چی داره؟" من اعتقاد دارم اگه قراره آبی از دستم بچکه، باید توی روز مقرر خودش باشه تا بتونی به طرفت بفهمونی که "واقعا آره دوستت دارم..." ! حالا هر چند که الآن نمی  تونم تصمیم بگیرم واقعا دوستش دارم یا نه ولی بازم...

   هیچیم شبیهش نیست، و نمی دونم تا کدوم روز مثل خروس جنگی ها با هم دعوا می کنیم، خیلی روز ها هم بوده که زدم تو سر خودم که چرا باید نصف ماده ی ژنتیکی م رو از همچین فردی گرفته باشم که هر لحظه سوهان روحمه و ازش متنفرم، ولی دروغ نمی گم؛ غدّه های اشکی ش به غدّه های اشکی من وصله. امتحان کردم، به محض اینکه گریه ش رو ببینم، کمتر از دو دقیقه بعدش خودم گریه م می گیره بی شوخی. که خوب اگه این نشونه ی دوست داشتن یه نفر باشه، شاید بشه گفت آره دوستش دارم...

ولی دلیل نمی شه که انصاف باشه توی یک سال دو تا روز مادر داشته باشیم. این یه رقم همه جوره ظلمه...