دختره ی احمق زده خودش رو از بالکن طبقه ی دوم پرت کرده کف حیاط.
هیچم با خودش نگفته کیلگ دق می کنه من بلایی سرم بیاد.
هیچم فکر گرگیجه ای که من گرفتم وقتی اومدم دیدم نیست رو نکرده!
هیچم به مغز فندقی ش فشار نیاورده که دو طبقه ست نه یه پله ی ساده.
هیچم به این فکر نکرده که از تخم می ره با این کارای خل وضع طوری ش.
هیچی دیگه.
الآن زنده س، بعد از کلی اینور اونور کردن تو حیاط و محتمل شدن استرسی وصف نا پذیر، کنار یه فرقون پیداش کردم؛ کز کرده بود.
زده یه پاش رو شل کرده. می لنگه الآن.
نمی تونه راه بره. خیلی سخت در واقع؛ زجر کشان.
و من می مونم و اندک وقتی که از دانشگاه بهمون دادن واسه تفریح و مطب دامپزشکا!
حقا که من جوجه مرغ به احمقی تو ندیده بودم جغل دون.
احمق من!