Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

و قسم به پماد پیروکسیکام

هیچی از صبح تا حالا عین قو های عصا قورت داده شدم. 

گردنم. 

آخ گردنم. 

آخ... 

گردنم.

تا هشت ساعت اوّل روز که دنیا رو با نود درجه روتیت می دیدم چون گردنم به سمت چپ کج مونده بود...

بعدش هم استراحت مطلق شدم دیگه هیچ استفاده ای از این گردن نمی تونم بکنم.

یک عضله ی کوچیک پتانسیلش رو داره شما رو از عرش به فرش بکشونه. 

ولی اوضاع بدی هم نیست، اجبارا نمی تونم درس بخونم و به لطف خدا و امداد های الهی درس قرآن رو پاس خواهم کرد شنبه، و تازه چند لحظه پیش برام شربت هم آوردن، یک عدد روسری هم به گردنم بستند احساس کمبود اکسیژن می کنم!!! نمی دونم خوابم یا بیدارم ولی ای کاش حافظه م قوی تر بود یکم می جوریدمش ببینم اوّلین بار بود مامانم برام شربت آورد یا نه. :)))) آهان هی اینم بهم می گه تو اصلا همکاری نمی کنی من خوبت کنم و دعا می کنم هیچ وقت بلای جدّی ای سرت نیاد چون خیلی خود رایی و اصلا به عنوان یه بیمار کوچک ترین همکاری ای نداری!


یه دوستم داریم می گه: 

"مثبت ترین نکته ی زندگی ما ها در حال حاضر اینه که فردا کنکور نداریم."


راستی کنکوری های خواننده (که انصافا امیدوارم دیگه سال بعد هیچ خواننده ی کنکوری ای نداشته باشم و بیشتر بتونم وقت هاتون رو بگیرم و احساس گناه نکنم که کنکور دارین، مگر همون هفده ساله های جدید هر ساله.) اگه کسی از قضیه ی فوت همگانی انرژی مثبت من جا افتاد معذرت! کم بود حافظه بوده فقط یا وبلاگ های تیکه پاره شده ی خودتون. ریاضی هم اگه بودین که انصافا نیازی به این کار نداشتید. همین که فکر کنی من ریاضی ام مجبور نیستم کنکور تجربی بدم خودش  یه گاری انرژی مثبت به همراه داره. :)))