برق توی چشم.
بهم می گند "این روزا برق توی چشمت رو می بینیم."...
ولی چون زندگی مرام و وفاش اینجوریه که اتوماتیک باید حتما خوشی ها در آش و ملغمه ای از تلخی ها گم بشه،
خواستم تا بالاخره بعد از مدت ها حالم خوبه،
برای خودم با شجاعت بنویسم که:
حال ما خوب است، و این بار باور کن!
در دوره ای از زندگیم قرار دارم،
که اگه مهران مدیری جلوم بشینه و بپرسه:
"احساس خوش بختی می کنی؟"
اینبار می تونم چشمام رو روی بدبختی ها ببندم و بدون تلنگر بگم:
"هل یس!"
و شاید برای اولین بار حس نکنم که دارم به خودم دروغ می گم.
و خودمونیم،
این برای تلخ اندیش فلسفی معاصر، کیلگارا دم فرفریان، یک رکورد اعجاب آور محسوب می شه.
همه اش به خاطر بخشیه که داخلشم! همه اش. این قدر خوبه... فکر می کنید عطر گیسوی کدام لعبت او را مست و بی قرار کرده؟ چنان که دامنش از دست برفت..
کاش دنیای من تو همین روز ها متوقف می شد. وقتی که به خیال خودم حس می کنم پازل زندگی بالاخره چفت و جوره و قطعه کم و زیاد نداره!
و زیباست.