نه آشنا، نه همدمی...
نه شانه ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی...
تویی و رنج و بیم تو،
تویی و بی پناهی عظیم تو...
نه شهر و باغ و رود و منظرش،
نه خانه ها و کوچه ها،
نه راه آشناست؛
نه این زبان گفت و گو زبان دل پذیر ماست...
تو و هزار درد بی دوا...
تو و هزار حرف بی جواب...
کجا روی؟
به هر که رو کنی تو را جواب می کند!
.:. من نمی دانم عمو خسرو تا به حال این قطعه را خوانده یا نه، گمان نمی کنم راستش. ولی اکنون کاملا در ذهنم صدایش زنگ می زند وقتی که می گوید: " تو را جواب می کند..."
تو را جواب می کند...
تو را...
جواب می کند...
جواب می کند...
جواب...
جواب می کند...