Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

معرفت کردگار

داشتم فکر می کردم که

الآن مسواک برام شده یه چیزی مثل خدا.

فقط شبایی که ناخوش احوالم یادم می افته اون دسته بیل رو بردارم و باهاش بیفتم به جون سوراخ سمبه های لثّه م  با وسواس تمام، که حداقل به میکروبا بفهمونم زورم به هرکی نرسه، دخل شما ها رو می آرم ولی. 

تهشم این قدر لبخند دندون نما بزنم به آینه که طرف خودش ازون تو به زبون بیاد و بگه بسّه دیگه عح، جون خودم لمینت کردی همه رو بکَن برو دیگه بچّه.


پ.ن. خب تو خاطراتم  جدّی هر چه قدر می گردم روز هایی که بشّاش بودم هیچ وقت داوطلبانه و دلی نرفتم سمت مسواک. 

من بعد روزهای شاد رو مسواک می زنیم تا ریده باشیم به هر قانون من درآوردی ای که کشف می کنیم یا نمی کنیم یا هر چه.