می آد بلند می گه:
- عح کیلگ یادته بچّه بودیم، زبونامون رو به هم می زدیم چه قدر حال می داد؟
من ------> 0-0
هر کی که شنید------> :)))))))
آبروی بیست ساله ی یک شبه دود شده م ------> ***
بازم من در حال رنگ به رنگ شدن ------> :-"
من با فکر به اینکه حافظه ش تا کجا پیش می ره تو باز آرایی بقیه ی کودک آزاری هام و تست هایی که روش انجام دادم ------> ×---×
* عاقا ناموسا این فقط یه بازی بود که کی بیشتر جرئت داره. بعد خیلی حرکت چندشناکی بود تو ذهنمون این زبون به زبون شدن. هر کی پیش قدم می شد شجاع تر بود. گاهی تا یه ربع زبونامونو می گرفتیم رو به روی هم جرئت نمی کردیم بزنیم به هم. به من چه که فرانسوی های خاک بر سر چی جوری حال می کنن با هم؟ ما فقط داشتیم میزان شجاعتمون رو می سنجیدیم و بعدشم این قدر آب می خوردیم و مسواک می زدیم که کل اپیتلیوم دهانی مون یه دور بازسازی شه واس خودش.
جان خودم مسخره کنید دیگه خاطرات عمیق تعریف نمی کنم واستون. -____-
بش می گم از کجا یاد این افتادی حالا بچّه؟ می گه داشتم مسواک می زدم، دندونامو دیدم یاد اون زمان افتادم. چه خوب بودیم.
خدا به من رحم کنه اگه این فقط با دیدن یه دندون یاد اون زمان افتاده باشه!!! می دونی چه قدر بچّه بود؟ پنج شیش سال نهایتا!!!! داغونم کرد خلاصه. بقیه چیزا یادش نیاد یهو؟ 0-0