بعد از مدّت ها گوشی تلفن رو خودم برداشتم ببینم دنیا دست کیه. دلم حرف زدن می خواست! فرض کن کیلگ. حرف زدن. شیب. بام. آخر دنیاس دیگه. :)))
دایی م بود. وسط حرفاش رسیدیم به اونجا ک پرسید آخرین امتحانت چه خبر؟
گفتم سخت بود و فلان.
برگشت گفت عه مگه چی بود ک سخت بود؟
گفتم فلان درس عملی!
یک هو با چنان هیجانی بر گشت گفت:
" عه چرااااا کیلگ؟ تو که عملیاتت همیشه خوب بود!"
"عملیاتت."
"عملیاتم." :)))))
یک لحظه کف و خون قاطی کردم. مونده بودم تایید کنم یا نفی کنم هم زمان هم از خنده داشتم می مردم به خودم می گفتم : " واو پس گویا عملیاتت خوبه خودت خبر نداری."
ولی لعنت به همه تون ک زدید از بیخ همه ی واژه ها رو به گند کشیدید یه نفس راحت نمی شه کشید. واسه هر میوه ک یه داستان درآورید. واسه صابون تو حموم هم یه داستان. به لامپ لوسترم ک رحم نکردید. اینم ک از عملیات من. حلّه دیگه؟ الآن فهمیدید من عملیاتم خیلی خوبه؟
.:. والا ما ها موندیم بین دو نسل قدیم و جدید. اونا از اون ور ساده و عین کف دست. اینا از این ور هفت خط و ور پریده. خوب آدم این وسط نمی تونه خودشو انطباق بده متلاشی می شه یهو.