آقا خیلی بهتر شدم. امروز کل دنیا را بر خودم بستم، نشستم یک رمان خواندم و دکتر هوی فصل دو ( محبوب ترین فصلم- دکتر دهم و رُز!) رو هم تماما بینجی واتچ کردم،
آب روغنم تقریبا امد سرجاش و الان حالا اقلا با ارامش تمام می توانم خاک بر سر بریزم برای شهریور!
فلج شده بودم چند روز! کاش زودتر این کار را می کردم. مثلا می ترسیدم یک روز را از دست بدم و از برنامه ی کاری و درسی عقب بیفتم، ولی به خاطرش روز های بیشتری را از دست دادم پشت هم.
برای من نه قرص و دارو جوابه، نه سیگار، نه غذا، نه سفر، نه هیچ چیز دیگه.
واقعا خوشحالم که با فانتزی ها و فکر کردن به دنیا های دیگه، هنوزم حالم خوب میشه و راه در رو دارم.
خوشحالم که با بزرگ شدن، این ویژگی ام را از دست ندادم.
با فکر کردن به دنیای اونا حالم خوب میشه. می فهمی؟ با تخیل و خیال.
به ایندگان برسانید اسلحه ی ما فقط تخیل و توهم بود خلاصه. بنویسید با نیزه ای آغشته به خیال می رفتیم به جنگ دنیا!
بنویسید که تخیل بی حد و مرز، خلاف سنگینمون بود.
اگه خوش اخلاق بودیم،
اگه خوششون اومد از ما،
اگه خنده رو بودیم دایما،
اگه ازار نمی رسوندیم،
واس خاطر این بود که تو دنیای خودمون زندگی نمی کردیم! دنیای دیگه ای بودیم.
الان خیلی ارامش دارم و زیاد کلافه نیستم،
خیالتان ارام خلاصه، که اصل جنسه.