ببینید تولد کیه! یاه یاه یاه.
می دونستید بنده و کورونا در ایران متولد یک روز هستیم؟ اگر یادتون باشه، دوم اسفند پارسال جمعه بود -انتخابات- و دقیقا از شنبه اش کشور برای اولین بار به قرنطینه ای طولانی فرو رفت.
# اول، بیایید بغلم.
# دوم، عاشق بیست و سه سالگی ام بودم. عاشق زندگی ام در سال کورونا. واقعا از بهترین سال های عمرم بود (حتی شاید بهترین به تنهایی) و عجیب زندگی قرنطینه ای بهم چسبید ضمن در نظر گرفتن این حقیقت که می دونم متاسفانه برای اکثریت افراد سال دوست داشتنی ای نبود. پارسال شب تولدم آرزوی عجیبی کردم. گرینچی تمام عیار بودم، خسته ی زندگی... خسته ی همه چیز. دلم می خواست سرم رو بگذارم و یک مدت همه ولم کنند تا وقتی که خودم دوباره دلم بخواد بگم منم هستم. و از یک روز بعدش بوووومب زندگی همه مون در همه ی ابعاد دگرگون شد. گاهی به طرز عجیبی حس می کنم این تغییر روند زندگی به دنبال کورونا ویروس به نوعی پاسخ فرشته ی آرزو ها به اون آرزوی من بود و کرک و پرم می ریزه. من جهان رو کنترل می کنم؟ اره. من داشتم از جهان و نامردی هاش انتقام می گرفتم؟ هل یس! اخرین سال قرنم رو (البته فهمیدم که آخرین سال قرن نیست، ولی به چشم من آخرینه چون نود و نه داره!) واقعا فابریک گذروندم. فابریک ترین. تنهایی و خودم ترین. منیت رو صرف کردم. در واقع خودم رو کوبیدم از نو ساختم. باورتون نمی شه عادت هایی رو کنار گذاشتم که شاید ده سال بهشون وفادار بودم. از همه چیز و همه کس کنده شدم. یکی بعد از دیگری! پا گذاشتم روی خط قرمز هام. زدم به در بیخیالی.. امسال واقعا زدم به سیم آخر. و انصافا سیم آخر عجب سیم خفنی بود! به دل هیچ احدی راه نرفتم. حتی برای اولین بار تو عمرم موفق شدم اتاقم رو اون جور که مورد علاقه ام هست مرتب کنم. هر کار که عشقم کشید کردم نه به خاطر حفظ ظاهر یا خوشامد بقیه.. و هنوز هم خسته نیستم از این روند. زیرپوستی حس می کنم هر وقت من بهش بگم :"کورونا برو" می ره ولی هنوز بهش نگفتم. خوشحالم وقتی بخوام برگردم و به یکی از باحال ترین سال های جوونی ام فکر کنم، زیاد غمی به ذهنم نمی آد.
# سوم، از همین لحظه پارتی رو اعلام رسمی می فرمایم، امروز من الکساندر ریباکم، و شما هم یکی از ادم های خیلی خوشحال داخل کلیپم هستید:
از اینجا دانلودش کنید. برقصیم، یک دو سه.
می دونید، اعداد فرد رو بی نهایت بیشتر از زوج ها دوست دارم. و خب بیست و چهار سالگی زوجه.. بیست و سه عدد فرد و اولی بود. این وسط خیلی عدد ها هستند که بیست و چهار رو عاد می کنند. ندانم چه خواهد شد ولی ارزو می کنم این شکلی باشم در بیست و چهارسالگی ام. مثل الکساندر ریباک با چین ظریف دور چشماش و دیوانگی منحصر به فردش که احتمالا نشان از ژن مشترکمون با سهراب سپهری داره.
پ.ن. روشن گری طوری. مراد خان، به من می گفت وقتی روی سقف دنیا می ایستی تو تاریکی و به چراغ های سوسوزن نگاه می کنی، با چی پاهات رو شازده کوچولو وار تکون می دی؟ بفرما! با این. نگهش داشته بودم واسه یک مناسبت خاص اپلود کنم.
پ.ن.کوت تولد طوری. مثلا از یک جا به بعد قبول می کنی که هیچ وقت قرار نیست موهات شبیه دیوید تننت بشه و زندگی ت صرفا باید بگذره و بره. حس می کنم بیست و سه سالگی برای من دقیقا این نقطه بود. دیگه زندگی اونجوریا به چشمم مهم نیست. برای همین هم سخت نمی گیرم. می گذره صرفا.
پ.ن. مفلوک طوری. اگر درست یادم باشه من امسال اصلا مریض نشدم، الا روز تولدم. با کلداکس و انتی بیوتیک سرپام.