بچه ها من الآن واقعا دیگه گریه می کنم دچار رقاقت لحظه ای شدم،
فردوسی پور همین الآن یادی کرد از بالاک!
بالاک! می فهمی میشائیل بالاک!
شاید واقعا علت اینکه خودمو این همه پاره و آویزون می کنم واسه فوتبال، صرفا خاطره هام باشه. خاطره های اون دورانم.
به طرز غریبی منتظرم دنیای اون زمانم برگرده. نشستم که برگرده فقط! ولی بر نمی گرده، هی گاه و بیگاه حس غربت می مونه رو دستم. گندیش اینه که نمی تونم اداشو در بیارم، افتضاحم توش. اداش در نمی آد!
حس می کنم یه کاغذ خاکستر شده رو گرفتم تو دستم، و این دیگه دوباره کاغذ بشو نیست و خودمم حاضر نیستم قبول کنم که تمام شد.
و راستی مثل آلمان باشه دروازه هاتون،
یه مانوئل نویر فیکس دارن،
یه ترشتگن رو نیمکت.
کاش واسه هر نوع مسابقه ای، آدم ته دلش اینقدر محکم و نشکستنی و صعب العبور بود واقعا. پلن یک ت خفن ترینه، بعد اگه یهو بگو یه درصد به نتیجه نرسه پلن دوت یه چیزیه ی خفن تر از پلن یک ت. این حجم از اطمینان رو متصور می شید؟ این حجم از خیال راحت رو؟
من زندگیم این شکلی بود زمانی. این حجم از اطمینان! دقیقا زمانی که آلمان بالاک رو داشت.
بعد اون وقت الآن اسپانیا یه دروازه بان داره، جووووون. اسپانیا کیه اصن، دروازه بان خودمونو بگو، جوووووووون! راستی فهمیدین اسپانیا اینا نظر سنجی کردن گفتن دخیا رو بکشن بیرون ازین به بعد با دروازه بان دوم بازی کنن؟
از دیدن فغانی هم لذت ببرید. من خیلی حس غرور می کنم وقتی تو زمین سوت می زنه! حسی که در مقابل تیم ملی مون هنوز نتونستم بسازم ته دلم وقتی می دون تو زمین. می دونم، متاسفانه به این حس میهن پرستی م.