دیدید؟
مگوریوم بالاخره برگشت!
با همون مو های فرفری نقره ای، چهره ی بور همیشگی، عینک مستطیلی اش و صدای تلنگر دار اقیانوسی.
دعاهای دیشبمون جواب داد بچه ها.
و امروز بهترین مورنینگ دنیا بود. مدیونید اگه فکر کنید من چیزی فهمیدم، از اول تا اخرش کلا محو مگوریوم بودم!!! :دی
ببین یعنی وقتی بلند می شه بره پشت میکروفون سی تی تفسیر کنه، من دارم از شدت شوق تشنج تونیک کلونیک می کنم بین تماشاچی ها! خدایا این دلخوشی رو از ما نگیر.
خداوکیلی حس می کنم به زودی قراره این استاد بمیره با این وضعی که من عاشقش شدم. دلیل موجه دیگری پیدا نمی کنم...
اینقدر دلم تنگ شده بود.. اینقدر دلم تنگ شده بود..... اینقدددددر دلم تنگ شده بود که اصلا ثانیه ای دلم نمی اومد نگاه از مگوریوم برگیرم و به مانیتور یا باقی افراد مورنینگ دهنده نگاه کنم. انگار که قراره همین الآن جلو چشمام تموم بشه! فقط نگاهش می کردم. بی وقفه نگاهش می کردم.
و بله. صرفا اگه براتون سواله، داشت گریه ام می گرفت اولاش که دیدمش. چه جوری دلش اومد؟ چه جوری دلش اومد من رو اینجوری بگذاره و بره و نباشه؟ مگه نمی فهمه من دیگه رسما فرزند خونده اش هستم؟ منو رها کرد تو بیمارستان و رفت؟
یک. از عمر من انچه هست بر جای، بستان و به عمر مگوریوم افزای...
دو. چه زیبا می خندد، نیو انترن پزشکی، چون مگوریومش را باز یافته است...!
سه. مورنینگ ها رو با ذکر تاریخ و نام اساتید یادداشت می کنم. امروز رو نوشتم به تاریخ وقتی که مگوریوم آمد! بعد داشتم فکر می کردم، یکی اون دفترچه رو بخونه، فقط می تونه به این وبلاگ برسه ولا غیر.
چهار. مهر آمد و مهر آورد.
پنج. Petrichor. بوی نم بعد از باران. تو برای من، بوی نم بعد از بارانی. استاد مگوریوم پتریکوریان!