Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

از کی تا حالا زمستون اینقدر بهاریه؟

   اگه تمام روز های زمستون برای من بخوان مثل اوّلین روزش باشن، من اصلا و ابدا هیچ گونه مشکلی ندارم که تا آخر تو زمستون گیر کنم. :-" اصلا همه ی فصل هام زمستون باشه...


# اون یارو هم کنفرانسی م رو که صافش کردم. تهش هم استاد برگشت خیلی شیک ازم تشکّر کرد و پاور پوینتم رو هم به عنوان رفرنس کلاس قرار داد (wow) و  اون یارو رو شاخک مورچه هم حساب  نکرد. هاه. حالا بسوز تو که ما رو سوزوندی. فرض کن  کیلگ، تو یه کنفرانس دو نفره از یکی تمجید کنن و اون یکی هیچ سهمی نبره انگار که اصلا وجود نداشته. اصلا شیرینی این انتقام هنوز زیر دندونامه. :{ گفتم که عکس العملش به خودش بر می گرده. نگفتم؟


# دلم تنگ شده بود واسه زمانی که بچّه ها می ریختن رو سرم و دفتر حسابانم رو ازم می گرفتن می بردن کپی می کردن هفته ی آخر ترم و من بعدش باید می رفتم ده تا کلاس رو بین ورودی مون می گشتم ببینم دفترم به کی انتقال یافته بالاخره. :))) امروز بعد از سال ها (واقعا سال هاااااا، سه سال گذشته از اون زمان) یه موقعیت مشابه برام پیش اومد توی یکی از درس های عملی آزمایشگاهمون که امتحانش نزدیکه. چند نفری اومدن عکس برداری کردن و یه نفر هم ایمیل داد که واسشون بفرستم عکس های دفتر هشت در هفتم رو. خیلی حس خوبی داشت و بهم یادآوری کرد که چه قدر فراموش کردم گذشته م رو. می دونی مزّه ش یه جوری الآن زیر دندونام رفته که باورم نمی شه چه طور یادم  رفته بود! خصوصا اون لحظه ای که بر می گردی می گی :"عمرا بفهمی من چی نوشته م. عدد هام همه ش تو هم تو همه. بی خیال!!!" بعد همه برگردن بگن:"اشکال نداره. فقط بده جزوه ت رو خودمون یه کاریش می کنیم." فقط فرقش اینه که اون موقع تو عدد غرق بودم و واقعا لذّت می بردم از دفترم. الآن خودم رو گول می زنم که این درس رو دوست دارم چون متاسفانه درس دوست داشتنی تر دیگه ای پیدا نمی شه تو این دیوونه خونه. هاه.


پ.ن: دو تا مورد بالا رو که خوندم پی بردم گویا خیلی آدم سطحی نگری شدم. ببین با چه چیزایی ذوق زده می شم جدیدا. واقعااااا... ما چگونه ما شدیم؟