فکر نمی کردم به این زودی، ولی همین الآن جواب داد. جیمز رو می گم.
وقتی دیدم یه ایمیل ازش دارم، اوّل قلبم وایساد... بعد خط اوّلش رو خوندم آریتمی قلب گرفتم. دیگه ادامه ش ندادم. پا شدم رفتم دست شویی. دست و بالم رو شستم، تو دستشویی به این فکر کردم اگه فقط یک درصد جوابش مثبت باشه...
و بعد برگشتم و رو تخت خوابیدم و دستم رو زدم زیر سرم و ایمیلش رو خوندم:
نوشته که با خوندن ایمیلت داشتم به گریه می افتادم، که خوب اینو خودم هم می دونستم لازم به ذکر نبود. خودم هم وقتی داشتم می نوشتمش بغضم گرفته بود... و البتّه من در این موضوع ید قوی ای دارم و اگه بخوام، بلدم به گریه بندازم آدما رو با نوشته هام. به هر حال تجربه ی جدیدی نیست برام.
نوشته که هیچ وقت از رویاهات دست نکش. که اینم خودم می دونستم و اگه قرار بود دست بکشم تو ایمیلم رو نمی گرفتی...
نوشته که ما در دنیایی زندگی می کنیم که پر از فرصت ها و پول فراوان و مردم اعجاب آوری هست... که اینا رو یه بچّه شش ساله هم می دونه!
(و البتّه تیکه ی پول فراوان را با شکاکیّت و سوء ظن فراوان بخوانید. مثلا می توانست بگوید مهربانی، درک، شگفتی... نه پول فراوان!!!)
خاطر نشان کرده که از این به بعد من که کیلگ باشم کسی رو در کنارم خواهم داشت که باورم می کنه. (منظورش خود ناکسشه.) که خوب والا اگه به باور کردن باشه، من دوستای وبلاگیم تا الآن به حد عمیق تری از باور رسیدن نسبت به باور یک شبه ای که این یارو از من به دست آورده...
کلا یه سری چیز هایی نوشته که خودم همه رو از قبل واقف بودم.
بعد، شیّاد نابود شده تهش اضافه کرده که با توجه به اینکه تو روی من خیلی اثر گذاشتی، من برای عضویت تو در گروهم فقط ده دلار ازت می گیرم. :/
از بقیه می خوام سی صد و بیست و نه دلار بگیرم ولی چون داستانت تکان دهنده بود، فقط می خوام ده دلار بابت ثبت نام ازت بگیرم.
یعنی می خوام بگم شیّاد فقط تو ایران نیست... انسانیت خیلی وقته مرده. خیلی وقته که انسان ها نمی تونن با هم رابطه ی هم سفرگی بر قرار کنن. هم دیگه رو له می کنن که خودشون موفّق بشن! و ایران و غیر ایران نمی شناسه.
من به چشم یک دوست براش میل فرستادم و دوستانه ازش طلب کمک کردم ولی جیمز به همین راحتی از پول حرف می زنه...! که با تمام آرمان هاش در تناقض هست. کسی که می خواد دانشش رو گسترش بده طلب پول می کنه؟ کسی که دیوونه ی علمش باشه پول می خواد واسه چی؟ حالا دلت واسه من سوخته... بقیه چی؟ سی صد دلار بکنن تو شیکم تو بچّه ی نوزده ساله که چی ازت یاد بگیرن؟
جواب ایمیلش رو هم دیگه نمی دم. همون طوری که دوستای به دردنخورم رو همین جوری کات کردم از زندگیم. برای همینه که هیچ دوست صمیمی ای ندارم به اون صورت. چون این رفتار های غیر عادی انسان ها به شدّت دل چرکینم می کنه و ترجیح می دم به غیر از خودم و خانواده م زورکی حضور کس دیگه ای رو به خودم تحمیل نکنم. راحت کنده می شم از آدما. یه روزصبح بیدار شدم و وانمود کردم که دیگه دوستام وجود ندارن. چون بی معرفت بودن. همه شون از دم. این یارو رو که فقط سه چهار روزه شناختم... من با همین روش دوستی های ده ساله م رو به فنا دادم حتّی. به هرحال مطمئنّم به کل همون پونصد نفر فلک زده این ایمیل رو با یکم تغییر لحن فوروارد کرده و از هر کدوم ده دلار هم بگیره کافیه واسه سه ماه کافه رفتن هر روزه ش.
هی ما می خوایم باور کنیم آدم ها همون قدر که سیاهی دارن تو وجودشون لایه های سفیدم دارن. هی نمی شه. هی می زنن تو پرمون.
شیّاد ها شاخ و دم ندارن. تو هر گوری پیدا می شن.
حاجی برو یکی دیگه رو سیاه کن، واست نوشتم ایرانی بدبختی ام... ولی اینم باید می نوشتم که ایرانی جماعت کلاه سرش نمی ره.
آشغالِ شیّاد.
پ.ن: به هر دلیلی اگر یک درصد فکر می کنید کلاه برداری نیست، برام بنویسید. دوست دارم باورش کنم، ولی صد و هفت درصد مطمئنم که همش زر مفته.
پ.ن بعدی: باید این نامه م رو برای گیتس بفرستم. ببینم اونم با همین فرمون جیمز شده بیل گیتس یا نه...!