مُرده.
به صورت کاملا برنامه ریزی نشده ای احساس کردم باید بیوشیمی رو ول کنم و برم پای کامپیوتر.
بعد از حدود دو ماه و اندی دلم خواست یهو دمنتور رو باز کنم.
بالاش عکس اسنیپ رو گذاشتن.
با خبری که من در لحظه ی اول فکر کردم دروغ اول آوریله:
امروز اول آوریل نیست ولی.
تازه کریسمس رو رد کردیم. کو تا آوریل.
رفتم سرچ دادم. درست بود. یک ساعت هم نیست که منتشر شده خبرش تو دنیا.
علت مرگ: سرطان. کدوم سرطان؟ چرا هیچ چی ازش نگفته بودن تا حالا؟!
خیلی وقت بود که از امید پست ندیده بودم. احتمالا بابای دمنتوری ها مثل من احساس می کنه فقط خودش می تونه اسف انگیزی این اتفاق رو درک کنه.
تا حالا از مرگ یه بازیگر اینقدر یکه نخورده بودم! فرض کن کیلگ! هری پاتر... سویینی تاد... اون فیلمایی که خودم ازش کشف کردم بعد هری پاتر و به همه می گفتم: "نیگا نیگا! این همون اسنیپ عاشق پیشه ست!"
ولی من یه حس مزخرف دیگه هم دارم.
تولد ریکمن دقیقا تو روز تولد من بود. همزاد می گین بهش... هرچی.
خیلی وقتا فقط به خاطر همین یه فاکتور خودم رو جای اون می ذاشتم. یا اونو جای خودم. اسنیپ رو جای خودم تصور می کردم... خودم رو جای اسنیپ.
یه جور در هم آمیختگی خیلی شدید که نتونی از هم جداشون کنی. و حالا که باید جدا بشن... گند بخوره تو اون تیکه ی دیگه ش.
حالا. حس می کنم خودم مُردم...
دیگه هم نمی تونم به کسی پز بدم که تولدم با ریکمن تو یه روزه.
ریکمن فراموش می شه از این به بعد.
و من می مونم و همزادی که دیگه وجود نداره.
شاید بعد از سال ها، بتونین بین من و یه آدم فراموش زده این دیالوگ رو بشنوین:
-after all these time?
-always!
×لعنت.