Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

شنوندگان عزیز

صدای منو می شنوید از

کالیفرنیا آمریکا،

اولین کشیک دنیا!


×سلامتی چش قرمزا×


هرچی جلو تر می ریم ابعاد بدیع تری از این شعر ساسی کشف می شه.


هم اکنون هم اتاقی ام ویزیت اورژانس ای ان تی خورده، و من  تازه برگشتم که در پاویون خفن مان استراحتی نموده باشم در حالی که مماخ و چشم و لپ و ضمائمم توسط استفاده ی ۱۸ ساعته ی ماسک n99 به چوخ رفته و با نگاه کردن به تابلوی قرمز بیمارستان بدان فکر می کنم که رزیدنت های گوگول مگولی خاطره انگیز اولین کشیکم را بسیار دوست دارم و باید فردا قبل از تحویل شیفت با آن ها سلفی درست حسابی بگیرم هرچند که مرا فیکس بیمار کورونا کرده اند ولی یکی شان خواهری دارد در شمال، که از قضا دقیقا امروز اولین کشیک هم اوست و او هم با بخش شیرینی چنان بنده آغاز نموده است و به این فکر می کنم که فشرده شدن محبت امیز نمور شانه ی بنده توسط رزیدنت موفرفری تا چه حد می تواند اتفاقی باشد. 


به من گفت:- دیگر نمی توانم ویزیت کنم! یک شب است...

گفتم خسته نباشید.

گفت- فشارش گرفتی؟

گفتم که گرفتم منتها مطمئن نیستم چون کاف ها خراب اند.

زیبا ترین خنده ی یک نصف شبی دنیا را زد که انگار یعنی :"می دانم" و مرا با ویزیت بیمارم که تقریبا شبیه تکه گوشت است، تنها گذاشت.


پ.ن. شب جمعه های ما vs شب جمعه های اونا! :$

پ.ن. بعدی. رزیدنت ها خیلی اس ام اس دوست دارند و با مجازی حال نمی کنند! دست، جیغ، هورای بلند، صلواااات.

پ.ن. بعدی تر. حال و هوای شب های بیمارستان. حسش باحاله، ولی خود مقوله ی کشیک را دوست ندارم.

ترول ترول ترامپ

    و در آینده. هر چی که شد، وقتی که همه زدن تو سرشون و چپ و راست گفتن که:"چی شد که اینجوری شد؟" یا "چرا ما اینقدر بدبخت شدیم؟" یا "چرا به اینجا رسیدیم؟" و...

به ازای هر کدوم از جمله های بالا، من می آم پست امروزم رو نقل قول دوباره می کنم، تهش می نویسم :"همه چی دو روز قبل از نوشتن این پست شروع شد. وقتی که مردم آمریکا خودشون هم نفهمیدن چی شد که اینجوری شد!!!"

   همه چی از همون روزی شروع شد که سر کلاس بهداشت، استاد اومد گفت:"بچه ها می خوام یه چیزی تعریف کنم ولی دوست ندارم اوّل صبحی اوقاتتون رو تلخ کنم!!!" و یکی از ردیف آخریا پرت کرد تو صورتش که :"استاد ترامپ رو می گی؟ آره. خبر داریم خودمون." حالا اون حیوونکی می خواست در مورد مرگ یکی از مریضاش سخن وری کنه برامون.


   من از سیاست هیچ چی حالیم نیست! :))) یعنی همیشه خیلی دوست داشتم که حالیم باشه ها. مطالعه هم داشتم تا حدی... دوست داشتم مثل خیلی ها که نقل مجلس می شن باشم و در مورد همه ی اتفاق های جامعه نظر بدم و فلان کشور رو نقد کنم و طرف دار یه گروهی باشم و هی پشتش رو بگیرم. ولی خب واقعا حالیم نیست و نمی فهمم چی میشه و اینکه سختی کار کجا شه و اینکه چرا بیخ پیدا می کنه!

ولی خب. این یارو، از دید یه آدم عامّی مثل من هم حرف هاش پرت و پلاس. حالا جدای از همه ی اینا. چرا اینقدر بی ادب؟ :| اصلا تو کتم نمی ره که چه جوری یه رئیس جمهور می تونه اینقدر راحت تو مصاحبه هاش بی ادب باشه. خب به گند می کشی فرهنگ ملت رو که! :|


+حس مزخرفیه. حس می کنم جوونیم به لجن کشیده شد رفت پی کارش. قمه قمه می کنه مسلمون ها رو. ببینین کی گفتم. منم همه ی آرزو های فرنگ رفتنم گیر می کنه تو حلقومم خفه م می کنه تو کنج بی امکاناتی تو همین ایران جهان سومی می می رم! آه. نفس عمیق.