می دونید حس می کنم کاملا می تونم حجم غمی که اومده سراغ اون پسر کولبر پونزده ساله وقتی قاطر هاش رو کشتند و منجر به خودکشی اش شده رو درک کنم. تمام زندگی خودش و خانواده اش بودن اون حیوون ها. کاملا می فهممش. از اینجا فهمیدم می تونم درکش کنم که اصلا به نظرم غیر منطقی نیومد خودکشی برای قاطر ها. تمام زندگی شون رو از این خانواده گرفتند. دیگه چی می مونه...
هی خدا.
فکر کنم کم کم داره حالم خوب می شه که دارم هی شیفت می کنم رو غم و بدبختی بقیه.
ولی من اگه خدا بودم، خدای با انصاف تری بودم. مثلا اگه نمی تونستم اینا رو نابود کنم، اقلا تا دستم باز بود قاطر بیشتری می افریدم.
پ.ن. جدای این حقیقت که نمی دونم از یک تا صد چه قدر قاطر هاش رو دوست داشته...
پ.ن. جالبه برام، قبل از پنج شش سال پیش به کولبر چی می گفتند؟ وجود نداشتند؟ اخبارشون داغ نبود؟ چرا اینقدر نمی شنیدیم لفظش رو؟
زیاد به اخبار فکر نکن برای سلامتیت بده
حالت چطوره؟
قربونت من خودم دیگه خوبم. زیر پام محکمه. به غیر از ضعف و درد که اونم می پره بعد مدتی چیزی نیست...
فقط دارم می پوکم چون حال ایزوفاگوس و بابام بد شده دوباره. بابام تب و لرز ایزوفاگوس سرفه سرفه سرفه... فردا می رن سی تی.
خداروشکر بهتری امیدوارم اونا هم زودتر بهتر بشن
می دونی ایزوفاگوس کرونای گوارشی گرفت و دو روزه پدر ما رو در اورده با استفراغ و اسهال. دیشب داشتم خواب استفراغ می دیدم.
ولی دوباره خوب شده الان. دیگه واقعا بسه تموم شه فقط.