دکتر ماگوریوم.
یا به عبارتی
"وقتی می گم من لا به لای رمان و کارتون و فانتزی زندگی می کنم، دقیقا از چی حرف می زنم!"
البته هیشکی قبول نداره که استاد، شبیه داستین هافمن توی فیلم اسباب بازی فروشی آقای ماگوریوم هست.
ولی به چشم من خودشه، البته بیست سالی جوون تر، یکم طاس تر، با ابروهای منظم تر و یکم بور تر.
از نظر اعجاب آوری، شوخ بودن در عین جدیت و غیر قابل پیش بینی بودن هم کاملا خودشه!
می ریم که داشته باشیم بعد حدود چهارده پونزده سال دوباره دیدن این فیلم رو.
شما نمی دونید من به عنوان یه بچه ی نه ده ساله، چه قدددددر با این فیلم گریه کردم و اینکه الان این شخصیت جلو چشممه عجب حس دبشی داره.
و نمی دونید اینکه این حسم متقابله و رزیدنتش می گه بعد مدت ها بالاخره یه انترن چشم استاد رو گرفته و شده انترن محبوبش، چه معنایی برای من داره!!!
رو ابرام خدا وکیلی. ایزوفاگوس می گه کیلگ بسه دیگه خفه ام کردی چه قدر تعریف می کنی شده بری یه بخش عاشق استادش نشی...؟ ولی شما نمی دونید. اخ. که نمی دونید.
من... باید... تعریف کنم. جز به جز. فصل به فصل. مو به مو! واااااااای.
زندگی در حال حاضر برای من در شیرموزی ترین وضعیت خودش قرار داره، شیرین و خوش مزه. و اصلا هم برام مهم نیست چند شب پیش یکی رو کشتم. چون استاد بهم گفت تقصیر من نبوده. قبل استاد صد ها نفر دیگه هم گفته بودند ها، ولی خب حرف این یه استاد سنده.
می خوام وقتی مهرم اومد، قابش رو ابی تیره بگیرم. قاب مهرش آبیه.قاب گوشی اش هم ابیه.
وقتی می آد راند، منو تو icu اینجوری نگاه می کنه:
پ.ن. الانم که بازی فینال یوروعه کشیده به پنالتی. انگلیس ایتالیا. یعنی من هیچ بازی ای رو ندیدم ندیدم ولی بالاخره به فینال یورو رسیدم! ولی خداوکیلی قهرمانی ایتالیا بدون بوفون معنی نداره. باورم نمی شه تقریبا اولین بازی ای از یورو بیست بیست و یک که تا آخر دیدمش، فینال بود. چه قدر افول کردما. پوف.
پ.ن. از همین الان می دونید یکم شهریور امسال، قراره دسته گل پست بشه به مطب کی.
چقد حال خوب داره این پستت
اصن انرژی گرفتم !
واقعا خوشحالم اگه اینجور بوده
دوست دارم در حال خوش و دبشم شریک باشید.
حال من حال بود واقعا اون روز!