خب دیگه جدی جدی داشت باورم می شد این بار به سلامتی می تونم یه کنکور رو بدون افتادن اتفاق ناگواری دقیقا چند روز قبلش، پشت سر بگذارم و نون زحماتم رو بخورم بدون اینکه از نظر روانی تو فضا باشم، تا اینکه امروز شد.
ای کاش امروز نمی شد. البته اینبار کسی نمرده... ولی. بازم... حالم واقعا تو قوطیه. بذار قبولش کنم!
همه بهم می گن بهش فکر نکن. دو روز بهش فکر نکن و فقط بخون تا پره برگزار بشه بگذره...
ولی من از صبح تا به حال حتی یک ساعت هم درس نخواندم. صفر ساعت.
این چیزیه که در خصوص بدبیاری قبل ازمون ها ازش حرف می زدم.
رفته بودم داخل دستشویی، یک آن که تنها بودم و صورتم رو که تو آینه دیدم مثل این فیلم های هالیوودی چشم هام شروع کرد قرمز شدن و مهلت ندادم به خودم پریدم بیرون. چون اگه اون فاز رو شروع می کردم، دکمه ی پایان نداشت. پس تصمیم گرفتم فعلا خودم رو داخل آینه نگاه نکنم و با خودم تنها نباشم.
شایدم مغزم فقط دنبال اینه که یه اتفاق بد پیدا کنه و بچسبه بهش برای توجیه تنبل بازیا و ندانم کاری های خودش...
کاش من بمیرم به پره نرسم. پوووف. رد دادگی در ابعاد ماورای فضایی.
پ.ن. به یکی از دوستانم که اصلا علوم پزشکی نیست و باغ ما رو درک نمی کنه و احوالم رو گرفته بود گفتم ببین خیلی انرژی بفرست داغونم. گفت اتفاقا یه خبر دبش دست اول دارم فلانی دوست مشترکمون شده نفر اول کشور داخل جشنواره ی فلان.
گفتم یوهو ایول مرسی گفتی الان شیرینی رو برنامه می کنم!
رفتم شیرینی بگیرم از نفر سوم حالم خوب بشه، طرف گفت، کیلگ انکولوژیست خوب می شناسی معرفی کنی مادرم سرطان گرفته استیج چهار. و اون لحظه بود که واقعا دیگه حس کردم کل نیروگاه های کشور رو وصل کردند به بدنم و انگار دارند از بدنم به اندازه ی مصرف یک کشور برق می کشند.
چی فکر می کردیم چی شد... درد خودم یادم رفت.
کیلگ! سپر مدافع!
الان وقتشه که سپر مدافعتو رو کنی. نذار فکرایی که نباید، به ذهنت غلبه کنن.
#اکسپکتوپاترونوم
ممنونم کاش الان اون صحنه بود که گوزن از اون ور دریاچه برام نور می فرسته!
حس می کنم یهو تمام توان از بند بند وجودم رفته... خیلی حالم خرابه خرااااب.
مامانم تصادف کرد ماشین خورد شد البته حالش خوبه ولی تا الان داشت گریه می کرد.
یکی از دوستام فهمیده مادرش کنسر درجه چهار لاعلاج داره.
و خودم هم که اتفاق بسیار گندی برام افتاد و نتیجه ی تلاش هام حس می کنم به باد رفته و انگاری تو قمار باختم بدم باختم. در یک روز بی سابقه است...
ولی هستم، به عنوان اخرین جان در بدن باقی مانده،
#اکسپکتوپاترونوم
کیلگ واقعا متاسفم که روز بدی رو گذروندی، ولی اینکه مادرت حالش خوبه انقدر خبر خوب و فوق العاده ایه که انگار دنیاها رو به آدم دادن. ایشالا که در روزهای آتی حالش بهتر هم میشه.
برای دوستت هم غمگین شدم...
ته همهی اینا بالاخره امروز سختت هم تموم میشه و یه فردایی میاد که توش فرصت داری مامانتو ببوسی و بقیهی تلاشتو بکنی. امیدوارم فردا روز بهتری برات باشه.
(هشتگ_ارسال_انرژی_مثبت)
مرسی
مامانم خوب خوبه الان، ماشینشو دادیم صافکاری یه روزه مثل روز اول شد.
خودم هم بهترم امروز خیلی بیشتر خوندم.
دمت گرم حواست هست... مرسی انرژی پراکن اوری تینگ.
کیلگاراخان منکه نمیدونم چی به چیه! از حرفاتم اصلن چیزی سر در نیاوردم فقط اینطوری متوجه شدم که امروز امتحان دادی!
خب خسته نباشی خدا را شکر که امتحانت دادی دیگه چرا ناراحتی!؟
در ضمن بابت سلامتی مادرت هم خدا را شکر گور پدر ماشین ایشاالله دکتر که شدی براش قطار بخر ... اصلن هواپیما بخر اینکه غصه نداره
بهرحال نمیدونم چطوری استرست رو کم کنم ولی خب منم در کنارتم دستور بده تا خودمو توی چاه بندازم
در ضمن تا اونجایی که من از اخلاقت متوجه شدم تو همیشه قبل از امتحان یا بعد از امتحان مثه مرغ سرکنده داد و بیداد و هوار میکنی بعدش میای میگی بچه ها من نفر اول شدم
میخوای بعد از نتیجه ها بیای بگی من نفر اول شدم ... این خط اینم نشون
مراد این تو بمیری از اوناش نیست... با کله می افتم.
جدی می گم.
امتحان ندادم هنوز. پنج شنبه امتحان دارم از مطالب سه ساااال.
قربونت برم مرسی نه بابا تو چاه چیه، به خودت و رفقا و اشنا ها بگو برامون هشتگ هایی که گفتم رو توئیتر بزنند. خیلی لطف می کنی اگه بتونی....
کیلگاراخان برای اینکه یه ذره استرست کم بشه بیا آهنگ خودت گوش کن فردا هم یه سر برو دیوار شازده کوچولو ... راستش این طرفها که هوا بارونیه و منم که عاشق هوای ابری و بارونی نمیدونم تو چطوری ولی خب منکه عاشق پیاده روی در هوای ابری هستم البته بدجوری سرمایی هستم اصلن تحمل سرما رو ندارم
https://www.namasha.com/v/NW14UxDc