دست نوشته ی دکتر علی شریعتی درباره ی سه آذر اهورایی:
«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همانجایی که بیست و دو سال پیش، «آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!
این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفتهاند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافتهاند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را میآید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند.
این «سه قطره خون» که بر چهرهی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی میتوانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شدهام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسُرَند!
اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»
منم اگر اجباری که به زنده ماندنم دارند نبود، خود را در برابر دانشگاه به اتش می کشیدم چون از زندگی در ایران به ستوه امدم و دیگر نه دکمه ی غلط کردم می یابم و نه دکمه ی ری استارت و نه امیدی.
منتها دنیا جور دیگه ایه، و بنده تا به امروز بزرگ ترین دستاوردم در روز دانشجو این بود که ماکس کلاس شدم و محترمانه سینه سپر نموده و به استاد اعتراض کردم که سوال طراحی شده اش غلط بوده است. وی هم رله ترین بود و نوشت اره ببخشید طرح سوالم مشکل داشت، نمره اش را بهتون می دم!! و باز هم ماکس تر شدم. با یک غلط. و با سوالی که فقط خودم تکی درستش زدم از بین کل گروه یازده نفره.
ولی تباهم ها. نگاه کن ذوق کردنمون با چی شده کیلگ!
چه قدر نسل ما با نسل شریعتی این ها و اون سه تا دانشجو فرق داره. بچه های نسل ما اون قدری ترسو اند که حتی به سوالی که حق شون هست می ترسند اعتراض کنند. حق طلبی و عدالت و ... که بذار لب کوزه آبش رو نوش جان بنما.
پ.ن. دلم می خواد بسیجی های دانشگاهو از زیر تبر رد کنم وقتی اون سه تا دانشجو رو می چسبونند به اعتقادات مضحک خودشون و حکومت و اسلام و ... هعی خدا. روز دانشجو فقط یک معنا داره، ازادی دانشجو در بیداد کردن از ظلم و استبداد. که الان حتی یک بارقه هم از آن باقی نمانده. نچسبون خودت رو اوستا!
پ.ن. روز دانشجوی یکی مونده به اخر. بشمار.
پ.ن. حدس بزن چی. مادر بزرگم همیشه در سنگر تبریک هاست. حتی اگه کرونا باشه. حتی اگه تنها چیزی که من فعلا شبیهش نیستم لفظ دانشجو بودن باشه. بهم گفت ایشالا دانشجوی تخصص بشی. بعد من داشتم سه ساعت خودم رو فیتیله پیچ می کردم که واقعا؟ رزیدنت ها هم دانشجو هستند؟ نمی دونم چرا به چشم دانشجو نمی بینمشون. منم این قدر خر زده بودم که یک ساعت قبل امتحانم نشستم دل سیر با مادربزرگ گپ زدم و بعدش پیش به سوی امتحان.
پ.ن. ده وعده ای به هم روز دانشجو رو تبریک گفتیم که از تلخی دانشگا نرفتن و قرنطینگی کم بشه!
پ.ن. بابام تازه امسال فهمید بنده دبیرستان رو تمام کردم و دانشجو هستم. با جعبه ی شیرینی رسید خانه، گفت سر راهم شیرینی خریدم، چون می دونم هم تو به این روز اعتقاد داری و هم خودم. همیشه شیرینی رو تو دانشگاه و بیمارستان می خوردیم و می خوروندیم به هم، امسال خوب زمانی یادش افتاد انصافا.
پ.ن. عدسی داریم! کیلگ بسیار عدس دوست.
روزت مبارک سلجر!
مرسی ژنرااااال. :()
دهانم قدر مار بوآ باز شد الان.
مبارکه کیلگ جان :)
چه عججججججب،
سلام!
و ممنونم.
چرا؟! خخخخ
از سر ذوق. تبریک یک ژنرال به دون پایه.
سلام کیلگ!
راستش من چون عادت داشتم با فیدخوان میخوندم و بلاگسکای گند زد به فیدها، سختمه با غیر فیدخوان بخونم و به همین خاطر دیر به دیر میام که خودمم بخاطرش اذیتم!
اتفاقی یه جا روش فید مجازی ساختن رو دیده بودم و برای وبلاگت یه فید مجازی ساختم ولی اونم باز سخت بود چون فقط عنوانا رو میورد نه خود پست رو!
اگه تو راهی برای فید مجازی ساختن عین فید آدمیزادی واقعی بلدی، ممنون میشم منو نجات بدی!
این جایی بود که من باهاش فید مجازی ساختم:
http://createfeed.fivefilters.org/
فقط اینکه تو باکس اول آدرس وبلاگو باید نوشت، تو باکس دوم برای بلاگسکای باید اینو نوشت: post-title
بیش از این بلد نیستم و از گزینههاش هم سر در نمیارم که اصن میشه متن خود پست رو هم فیده بگیره یا نه!
نه بلو منم بلد نمی باشم هیچ!
همین اینو ریدر هم از خودت یاد گرفته بودم بابا. :))))
الان نیازش حس شده برم ببینم فید مجازی که گفتی چی هست اصلا!
گر چیزی فهمیدم پستش می کنم روی وبلاگ باشه. ولی منطقا باید متن خود پست رو هم بگیره وگرنه که چه به درد می خوره اصلا.
از یه جایی به بعد هم که اکثر وبلاگ های محبوبم به عدم پیوستند و زیر ده تا وبلاگ محبوب الان هست که اهلی شون شدم که دستی چک کردنشون واقعا حس خیلی بهتری داره واسه خودم. ما به روش سنتی عمل می کنیم خلاصه.
اهنگ ایرون من، واسه توعه. پست سوم آذر. خیلی یادت می کنم هر بار می شنومش. :)))
وای آره یادمه اینوریدرو، کاش منم دوباره بتونم عادت کنم خود صفحهها رو بخونم یا کاش چشام به این قالب اجباری بلاگسکای عادت کنه.
احتمالاً متنو هم بتونه دربیاره ولی حالا همین عنوانم باز بهتر از هیچیه ولی خب باگ داره دیگه، یه مدت بود که نبودی، این فیده گاهی میومد پست قدیمیاتو به عنوان پست جدید میورد بالا و نشون میداد! این یکی از باگاش بود که من یه عالمه خوشحال میشدم عه کیلگ اومده، بعد میومدم میدیدم تاریخش برای چن ماه قبلشه. خلاصه این گانه!
برای اون پست هم بسیار بسیار دمت گرم. خیلی خیلی ممنونم ازت [چشمای قلبی و اشکی]