Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

سوال و جواب پنج شنبه

سوال- چرا بارون اینقدر دلگیره؟

جواب- وااااااای چه جور دلت می آد؟برو از پنجره ببین چه بهشتیه اون بیرون. چقدر کیف می ده.چه قدددددر قشنگه.


وقتی می فهمی تنفرت از بارون، قطعا ارث مادری نیست چون داره تو این وضعیت می بردت خرید میوه تا براش بار حمل کنی و معتقده تو بارون همه چیز دوچندان کیف می ده؟!! و تو هوم کنان مثل گربه ای که از آب متنفره و انداختنش تو وان، کلاهت رو محکم تر می کشی رو سرت.

------

سوال- کدام اساتید لیاقت پاچه خاری را دارند؟

جواب- آن هایی که پس از خارانده شدن پاچه توسط شما، می گویند:

"وظیفه ام بوده."


و کماکان دیوونه ی همه شونم. ارزش یک اموزگار و استاد خیلی بالاست... بالاتر از هر شغلی. می تونم به هر کسی که بویی از اموزش برده، سجده کنم. همه شون. 

دوست دارم هی تشکر کنم. مدام تشکر کنم. هر لحظه تشکر کنم. خودمو بزنم زمین قربانی کنم اصلا. فکر کنم حال همه ی استاد هایی که من دانشجوشون باشم به هم خورده تا حالا دیگه، اینقدر که تشکر می کنم. ولی  حس لذتی که تشکر کردن از استاد ها بهم می ده... توی هیچی نیست. من تشکر نمی کنم واسه اونا، بیشتر ارضای روحی روانی خودمه که دوست دارم اساتید رو مثل بت بپرستم بگذارم روی تخم چشمم. اینم یه مرگه!

یکی از بچه ها به شوخی درباره ام می گفت، کیلگ، سال پایین سال بالا هم ورودی، داخل رشته ای خارج رشته ای یا داخل دانشگاهی هیچ تو کارش نیست، طرف کیلگ فقط استاد باشه تمومه. پایین تر از استاد کار نمی کنه.

------

سوال- کروناست؟

جواب- من از بچگی مشکل تنفسی داشتم.


دیدیم نمی شه از راه دور کار کرد و نیاز بود برای جلو رفتن کار کنار هم باشیم، قرار شد زنگ بزنیم به هم پشت تلفن با هم کار کنیم.

دوستم یک ماه پیش توی شهر خودش کرونا گرفته بود و تمام خانواده اش هم درگیر شدند و به بیمارستانم کشید.

نیم ساعتی بود که تلفن همین جور روشن بود و کسی از کسی سوالی نمی کرد و در سکوت کارمون رو پیش می بردیم. تیپیک حالتی که دوتا درون گرا به هم می افتند.

من یهو سرفه کردم.

با یه لحن نگرانی یه صدایی از ته چاه اومد، بعد نیم ساعت فقط یک کلمه گفت. "کروناست؟" تازه یادم افتاد تماس ما برقراره هم چنان.

ولی فکر می کنم از نظر روحی دیگه کم کم قابلیت پذیرش کرونا گرفتن رو داشته باشم.

اون اول ها اول های پاندمی، اگه بهم می گفتی شاید کرونا داشته باشی، بیشتر از اینکه با مشکل فیزیکی بیماری درگیر بشم، مخم رد می داد و زود تر خودم سکته هه رو می زدم. الان ولی اینجوری ام که اکی... گرفتی هم خوب می شی. 

درصد قابل توجهی از نزدیکان و آشنایان درگیرند و وضعیت غیر قابل تحمله. بیمار شدن خودمو می تونم تحمل کنم، ولی خانواده  و عزیزانم رو نه واقعا. به خاطر همینه که شبا چرت و پرت خواب می بینم صبحم با سردرد بیدار می شم. دیشب خواب می دیدم انترن کشیکم، بیمار کرونا می آد اورژانس، داره می میره، به من می گن خوبش کن بعد من دارم عاجزانه بهشون می گم که واقعا بلد نیستم باید برای کرونا چه دارویی بذارم و می رفتم از رزیدنتم که البته یکی از انترن های الانه روپوشش رو قرض می گرفتم که دیگه کسی نفهمه من انترن کشیک هستم و دیگه ازم نخواهند کرونایی ها رو خوب کنم. خیلی خواب بد و رو اعصابی بود. 

هعی روزگار.


نظرات 3 + ارسال نظر
morad پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 15:17

دلت میاد!؟ بارون به این قشنگی به این زیبایی ازش بدت بیاد! منکه باورم نمیشه

دیگه ظاهرا دلم داره می آد دیگه. :)))
البته خیلی بسته به حال ادمیزاد داره...
یه زمان بود اره... یادمه. لخت می رفتم زیر بارون خوش می گذراندم.
الان بزرگ شدم زیاد حال خل گری های قدیمم رو ندارم. حال و حوصله ی سرما و خیس شدن هم ندارم فعلا.

morad پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 15:22

خب چرا شما پزشکا پرستارا دکترا دانشجوها نمیتونید یه دارو یا یه واکسنی واسه کرونا پیدا کنید!؟
باید حتمن یه لویی پاستوری در فرانسه پیدا میشد و واکسن آبله رو کشف میکرد! پس بقیه دانشمندا چی!؟
چرا همه مفتخورن! چرا همه مرده خورن!؟

مگر به همین راحتی است عزیز؟

مسعود پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 23:03 http://admm.blogsky

کیلگ اصلا محض رضای استادو خودشو تو گل میپلکونه!

به خدا! :()

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد