دقیق که فکر می کنم،
من خودم هیچ وقت اون شکلی نوشته هام رو دوست نداشتم.
هیچ وقت.
دقیق تر که فکر می کنم،
حالم خراب تر می شه،
چون نوشتن، اون طور که فهمیدم همیشه نقطه ی جالب توجهی از شخصیت من بوده برای همه.
و سخته فکر کردن به این مقولات چهار نصف شب.
حالم از قلم عاجز و شکسته و ثقیلم به هم می خوره. از این ناتوانی در بیان احساس بیزارم. و از اینکه هر چی رو نوشتم ثبت بشه، دو دقیقه بعد لیترالی زرتی ریدمان شد به احساسم. اندر باب وضعیت.