"You see? Even death has a heart."
باید می پرسیدم. منتها جرئتش را نداشتم.
نیم رخش را نگاه کردم. بالای قابلمه ی آش ایستاده بود و هم می زد.
هر ازچند گاهی سبزی های آش را می خورد و امتحان می کرد که پخته باشند.
با خودم گفتم:"همه چیز خوب است. ببین! او دارد سبزی آش را امتحان می کند. مطمئنا همه چیز خوب است. امن و امان."
ولی هیچ چیز خوب نبود.
سبزی های آش مرا گول زدند. تنها طنابی بودند که در آن لحظه می شد در دستم بگیرم. طنابی از سبزی های آش.
چیزی نمی گوید، ولی "آخ" ها، و "ای خدا" ها و "ای وای" هایش... همان قاشقی ست که با آن ته دلم را می کنند.
کاش آدمیزاد زاده نمی شد. هیچ وقت.
دلم اشک هایم را می خواهد،
به یاد برگ های منظم بافته شده ی قابلمه ی دلمه.
به یاد دست ها.
کیلگ من فقط امیدوارم که معنی پستت اونی نباشه که برداشت میشه.
خوبی کیلگ؟
سلام بلو جون
آره اوکیه می گذرونیم مهربان
تشکر گزارم
کیلگ جان
بیا بنویس، حرف بزن باهامون.
کیلگ خوبی؟
کیلگ بیا اینا رو معنی کن منظورت چی بود
نگرانت هستیم بخدا
چه پست غمگینی بوده....امبدوارم هر ناراحتی که بوده برطرف شده باشه:)
چقدر خواننده ی بی نام داریا=))حواسم باشه دیگه با اسم کامنت بذارم...
آره غمگین بوده
بیشتر از اون لایک کننده ی خاموش دارم حتی
دمشان جیز
دیگه بی نام ها به پات نوشته شده بخواهی نخواهی
ئه وا کامنتم چرا ثبت نشده؟
به هر حال از وقتی ک بلاگ اسکای قالبا رو تغییر داده من نمی تونم کامنت بی اسم بذارم...بنابراین بی اسما من نیستم.
ثبت شده. زیر پست عروسک بازی فرستادی.