Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

یک روز پر از سیاست

آه خیلی خسته ام.

کیلی کیلی کیلی کیلی کسته ام.

از شش صبح تا خود الآن سر پام.

جدی خبرنگاری هم شغل شریف و هیجان انگیز ناکی ست. باید باشه یعنی. _من دیگه جو گیر شدم البته، خودم کاملا خبر دارم_

به این همه رفت و آمد و جنب و جوش و پاره شدن و هر دقیقه یکجا بودنش می ارزه ولی، نیست؟

من که علی الحساب لذت می برم از وضعم. همین مهمه.

آدم حس می کنه یک غلطی کرده اقلا.

این همه هفته های عمرم رو دادم پای چیز های مختلف، این یه هفته رو هم از بیخ می دم پای سیاست! نیازه واقعا.


چهار تا مرگ با هد شات. 


:)))) باورت میشه؟

کجای دنیا اینو بگی باور می کنند؟

فقط چهار تا مرگ با گلوله تو مخ. تو یک مرکز فقط.

می دونی چرا این قدر جو می دم؟ چون تا نبینی احساست درست نمی شه و درک نمی کنی.

خالی کردند تو مخشون. چکوندن به عبارتی. به همین راحتی!

ببین بررسی کردیم با چند نفری. 

به نتیجه رسیدیم نه تنها حق آتش داده شده بهشون، حق کشتار هم دادند‌.

شما نگاه کنی، گلوله ها رو یا طرف چپ زدند یا تو مغز!

مثلا اومدند بزنند تو قلب خورده به بازوی چپ! 

به قصد کشت می زنند بی شرفا.

یعنی من ندیدم هیچ کدام طرف راست بدن باشه. ای تف تو شرف نداشته شون.


و دیگه اینقدر با افراد مختلف تحلیل کردم رسما تحلیل از دماغ و دهنم داره می زنه بیرون.

وقت بیرون کشیدنه ولی بیرون کشیدنم نمی آد حقیقتش.

نمی دونم چرا عین آدمیزاد زندگیم رو نمی کنم.

مثل بقیه! از تعطیلات یک در میانم لذت نمی برم. 

امروز خیلی حرف زدم با افراد مختلفی که به کارم می اومد... خیلی حرف زدیم... خیلی اطلاعات دادیم گرفتیم.

تا حدی یاد گرفتم افراد هم رای و هم دغدغه پیدا کنم.

تازه دیشب فیلم هام هم از شهرستان های تهران رسید دستم. سپرده بودم فیلم بگیرند برام.

خبررررر نداری! همه اش واقعیه.

واقعیه. دیگه خسته بودم اعلام نکردم.

دارم تصمیم می گیرم اون ها رو آپلود کنم یا نه.

و با ما باشید تا فردا! 

خبری دیگر از لوکیشنی دیگر...

از قتل عامی دیگر..

از فاجعه ی اسلاتری دیگر..


دوست دارم بخوابم، صبح که بیدار می شم یک درخواست کنار بالشتم باشه و از طرف یک خبرگزاری خففففن ازم خواسته باشند یک گزارش شانزده صفحه ای از چیزهایی که با چشم هام دیدم بنویسم. از حرف هایی که شنیدم. از نوشته هایی که خواندم. از شایعات. از حقایق.

سیاست نه قشنگه، نه کلاس و شخصیت می اره، نه هیچی!

ولی توش بیفتی سخته بیرون کشیده شدن. مغزت نمی گذاره.

دیشب هم کلا نخوابیدم. همه ش پای این شبکه ها بودم، می پریدم گوش می دادم، دوباره خوابم می برد.

این قدر خواب اعصاب خورد کن دیدم تو همان یکی دو دقیقه ها. 


یعنی واقعا شاید هرچی بنویسی کمش باشه. هرچی بگی کم لطفی باشه. دو دقیقه باید دقیق تو خلوت تنهایی هات روش فکر کنی تا ببینی اصلش چیه و چی شده! تا ببینی از چی دارم حرف می زنم وقتی می گم دلم نازک شده و باید اشک ریخت.

لعنتی این مرگه. خود خودشه!


حس می کنم عضو محفل ققنوسم. خیلی کمیم.

مسئولم، و دارم خانه های امن رو طلسم می کنم مرگ خوار ها نیایند تو.


کامنت هاتون رو جواب می دم. این بحثیه که کامنت جواب دادنش ردخور نداره و خیلی خواهد چسبید به خودم. من کامنت دوست. من بحث دوست. یکم وقت می خواهم فقط. قول.


پ.ن. می گفتیم خود خمینی اگر بود، خیلی فرق می کرد. اونم بی شرف بود ها، ولی اقلا مرد بود. یه سری چیز ها رو به گردن می گرفت.


نظرات 8 + ارسال نظر
دریا پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 00:27

منم یه زمانی خبرنگار بودم ... متاسفانه اونقدر اذیت شدم که برخلاف علاقم و به اصرار خانوادم گذاشتمش کنار
نمیدونم چی بگم ، فقط اینکه اوضاع خیلی بدتر از اون چیزیه که میبینیم و میشنویم...

رضا پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 01:24 http://t.me/nancyajram

سلام
یه زمانی تو بلاگ اسکای وبلاگ داشتم هی وبلاگم فیلتر میشد هی فیلر هی رتبه گوگل هی زحمتام با یه کلیک اقایون دیگه آرزوم بود یه چیز بیاد با گوشی بشه پست گذاشت فیلتر اگه میشه محتوا پاک نشه اطلاعاتمو نشه بگیرن دردسر نشه داستان نشه که تلگرام امد باعث شد به کل بلاگ اسکای رو فراموش کنم هرچند دیگه نه وقت و نه حوصله ای برای یه چیز وقت گیر مثل وبلاگ نویسی تو من مونده یادش بخیر چقدر قالب وبلاگ درست میکردم چه اعصابی داشتم چقدر اپلود میکردم اونم با اون نت ضعیف اون زمان
الان شانسی وبلاگ تورو دیدم فیلتر باعث شد به بلاگ اسکای سر بزنم.
از پستت از وبلاگت از نوشتنت عالی ولی رو چه حسابی اینا رو نوشتی اینجا یه درصد که من میدونم امکان نداره ندونی به چه راحتی چقدر مثل اب خوردن میان میگیرنت بری سرخیابون بگیرنت ادم کمتر دلش میسوزه تا سر یه وبلاگ که نه مطلبت دیده میشه نه هیچی برات داستان بشه جو گیر نشو فیلم چیه انقدر بدون فکر کاری رو انجام نده
احتمالا باز بهت سر میزنم اگه نبندن وبلاگتو

Elsa پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 07:42

شتتت!
واقعا شت!
جدا اصلا فکرشو نمیکر‌دم انقدر بد باشه :/
من اینجا از همه جا بی خبر :(
یه حسی بهم میگه که کامنت بالایی از خودشونه

شایان پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 09:49

کیلگ دهنتو ببند، رویسا داره دیوونه م میکنه حوصله ندارم مردن تو هم اضافه شه بهش

شن های ساحل پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 11:13

از روز دوم حق آتیش داشتن نمی دونستی؟

Masoud پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 11:55

سلام.
۱. صرف تحلیل نمیشه نتیجه ی قطعی گرفت و حکم صادر کرد.
۲. یه سری خبرنگارهایی هم هستن که ۱۸۰ درجه خلاف حرف های شما رو میزنند... واقعیت رو فقط مستندات متقن اثبات میکنه.
۳. خبرنگار مستقل از تمامی رویدادها گزارش تهیه میکنه، نه اینکه طبق علاقه ی خودش جرح و تعدیل کنه واقعیات رو...
۴. در آشوب گل بهم نمیدن و آب نبات بهم تعارف نمیکنند؛ همه هم رو میزنند و میکشند... اونوری هارو میبرن بیمارستان های وابسته به وزارت بهداشت و اینوری ها رو میبرن بیمارستان های وابسته به ارگان های نظامی و انتظامی... از اونها و اونجاها هم گزارش کم نیست...

آ پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 12:31

خبرنگار بودن تو یه کشور دموکرات خوبه نه هرجایی:)

فیلم هات رو هم می خوای اپلود کنی واسشون رمز بذار و به ادمایی که مطمئنی رمزش رو بده.خلاصه الکی خودت رو تو دردسر ننداز‌ و مراقب سر سبزت باش:))

اعصاب خردی یا اعصاب خوردی؟

آ پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 18:03

کیه که میاد کامنتا رو می خوکه و دیس میده؟قشنگ معلومه بی نتی بهش فشار وورده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد