گاهی هم وسط این هیری ویری،
یاد این می افتم که دلم می خواست دست یه سریا رو بگیرم،
یا یه سریا دستمو بگیرن،
و به اتفاق هم بریم اعتراض.
البته اگه در کار باشه.
می دونی قشنگ می شد.
این با هم بودنه خیلی قشنگ می شد.
ولی خب همیشه یه چیز باید لنگ بزنه. نیس.
آهای شماهایی که دوست داشتم دستتونو بگیرم!
شماهایی که دوست داشتم دستمو بگیرید!
فردا از هر جایی که هستید، اگه شلوغ شد جا نزنید.
فرض کنید هنوز همون قدیمه.
و با همیم. دستامون تو دست همه.
هر چه قدر که قلبا... روحا... جسما... بُعدا... از هم جدا باشیم.
وای فرض کن انقلاب شه. توی انقلاب انقلاب شه. بعد خامنه ای رو... هیچی بعدا می گم چی کارش می کنیم.
و هم اکنون من رو داریم که باز جو گیر شدم و حالم به شدت خوبه با فکر و خیال هام.
پ.ن. و این اختصاصی برای توعه. رفیق عشقی اعتراضم بودی. و نفهمیدی. هیچ وقت. دیگه هم نمی فهمی. ولی می دونم هرجا باشی، محبوب زرد من! فردا قبل از خیلی ها، چشم هات شعله می زنه. بدون اینکه بدونی، منم تمام این مدت داشتم دور از چشمت زبانه می کشیدم.
ما یحتمل همراه هم آتیش می گیریم. و از بوی خاکستر، خواهیم فهمید که مدت هاست هم سنگر بوده ایم.
دوست دارم بشه ببینم چه کارش می خوای بکنی بکنیم.. گرچه از خشونت متنفرم
منحنی cost benefit می شه یاقوت
من هم از خشونت متنفرم
ولی اگر خشونت ما به این یک نفر، جلوی خیلی از خشونت های دیگر رو بگیره چی؟
هر چند بازم در حد حرفه
من هم اصلا با خشونت موافق نیستم
کلا آدم مترحمی هستم
همین که الان این همه ازش متنفرم رو دلم نمی آد کاریش کنم
خیلی دل می سوزونم