وات دا فاک
این چیه دیگه
نخواهیم هم بریم مجبورمون می کنند
آقا من نمی تونم با این کار کنم تمام روح و روانم را بهم می ریزه
چه جوری درست می شه دکمه غلط کردم نداره
اینو بفهم لعنتی من اگه قرار بود قالب عوض کنم تو پنج سال گذشته می کردم
"از در ریدمان
از دیوار ریدمان
از پنجره ریدمان
از سقف وبلاگ هم ریدمان
چکه می زند
چه ریدمان در ریدمانی ست دنیا
مثل چرخه ی آب
شاهد تبدیل تدریجی فرم های مختلفی از ریدمان به یکدیگر هستیم
عه کف دست هایم را نگاه کن
ریدمان فواره می زند"
آدم روش نمیشه زیاد بنویسه!
حس میکنی زیاد بنویسی ملت اذیت میشن بخونن.
از این گذشته وبلاگ ها دیگه با هم فرقی ندارن، اون تصویر ذهنی اولیه ای که از وب هم دیگه داریم رو دارن می پرونن.
جای مناسبی واسه مهاجرت سراغ نداری؟
اصلا به هم ریختم به ریش مرلین. نمی دونم چه کوفتیه.
روت که بشه ولی.
مهاجرت بعدی خودم که سینه قبرستونه چون دارم دق می نمایم، اگه می خوای بپر ترکم.
دست اسکای درد نکنه ..می دونستم بر نمیتابیش اینو .. سنگ چین فیروزه ای ریدمان قشنگی بود که به حرف اوردت..
یاقوت اتفاقا به نظرم این همون یکتا عاملی بود که منو از غیبت صغری کشید بیرون تقریبا پرت کرد تو غیبت کبری..
با وبلاگ خودم احساس غریبگی می کنم. این اصل نامردیه. شده مثل دنیای واقعی. بی مزه. خشک. سایلنت. بی روح.
حسابی بد شد که ..
امیدوارم عمرم به پایان غیبت کبریت قد بده..
دیگه میلم نمیکشه بنویسم.