Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کیس پرانی

هوم. 

ناراحتم باو،

سرم اینقدر شلوغ شده،

نمی تونم به پروژه های جدیدی که بهم پیشنهاد می شه بپیوندم.

یعنی من از بچگی خودم هم یک آدمی بودم که اگر توانم صد بود تا دویست خودم را زیر بار کار و پروژه و جشنواره و فراخوان و ژیگول بیگول بازی دفن می کردم. کلا از درگیر بودن خوشم می آد دیگه،

چون بسیار دوست دارم دورم همیشه شلوغ باشه،

و سرم هم خلوت باشه یکم خل می شم شواهدش کاملاااااااا موجوده

من باید سرم اینقدر شلوغ باشه که مغزم فرصت فکر کردن نداشته باشه و موقع خواب بیهوش بشم. جدی می گم

در غیر این صورت بی هیچ شکی با قطعیت گند می زنم به زندگیم

احتمالا در آینده هم (اگر عمری بود و خودمان را در مسیر به فاک ندادیم) دقیقا از همین هایی می شوم که پشت سرشون می گند طرف با کارش ازدواج کرده

البته کار اون شکلی نه ها

کار چندش آوری که دوست نداشته باشم نه

کار این شکلی :)))

که خودم انتخاب کنم

به علایقم مرتبط باشه

زور نباشه

دلی باشه


متاسفانه در حال حاضر تنها فعالیت روزانه ای که زیاد باب میلم نیست درگیر درس بودنه،

که اونم شکر خدا دارم علاقه مند می شم ژن هام موتاسیون داده و برای همین واسه اینم باید وقت بگذارم

ولی وقتمون رو تلف می کنند

من خودم خیلی بهتر می تونم استفاده کنم

خیلی بی جهت هدر می دن این وقت رو


ببین الآن چی به سر خودم آوردم که قبول نکردم فردا برم ! زنگ زده بودن که بابا ما روت حساب کردیم و تو شاخی  و تعریفی هستی و اینا ولی من رد کردم.

با غم رد کردم. و با قطعیت. چون دقیقا دلم داشت می لرزید که بهش بگم فاکینگ یس بابا لتس گو گو گو!!!

خیلی زور زدم که بتونم بگم نه. چون واقعا دیگه جا برای هندونه ی جدید نداشتم ولی هنوز حس گند و مزخرف رد کردنش همراهمه

همین جوری ش هم کل هفته استرس کار های انجام نشده را دارم

کاش طول روز ۴۸ ساعت بود

کاش بود

واقعا

کاش می شد زمان این بچه های علاف هم سن خودم که می بینم اینقدر فنی به هیچ و پوچ هدرش می دهند مال من بود

خیلی تفکر غلطیه ولی همیشه این اجازه رو به خودم می دم که از بالا نگاه کنم و بگم اگر جای بقیه بودم نسبت به خودشون خیلی بهتر از زمانی که دارند استفاده می کردم

اینکه زمان این قدر کمه که من با وجودی که در طول روز تماما دارم می دوم (تماما، تماما) باز هم یک سری تجربه هایی که دوست داشتم رو هرگز به دست نخواهم آورد، خیلی غم انگیز و افسرده کننده ست


من واقعا وقت کم می آرم تو زندگی

من همیشه حرص زمانو داشتم

یکی از هیجان انگیز ناک ها رو نرفتم و رها کردم مال بقیه باشه

در صورتی که پوزیشنش حق من بود، سهم من بود، مال من بود

چون سبدم جا نداره.دستم پر از هندونه ست

ناراحتم باو


یه حسی توم هست 

همیشه بهم می گه نه تو همه چیز رو باید شرکت کنی باید تجربه ی همه ی ایونت ها رو داشته باشی باید تا می تونی قبل مردن انواع و اقسام حس ها رو احساس کنی

خب امروز با این حس مقابله کرده باشم یحتمل

ناراحتم ولی

Down

So feeling down

افسرده شدم شدیییییید

حس چروکیدگی قلبی می نمایم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد