عَخی.
آمدم پشت پی سی نشستم دلم تنگ شد. تنگا... تنگ.
البته این صاب مرده همیشه تنگه، الآن تنگ تر شد. هشتگ ادا تنگا، اگه ربطی داره.
همین جوری یک بیت شعر براتون بنویسم دلتون وا شه.
بیته حداقل سه چهار ساله نیامده بود تو ذهن خودم و بهش فکر نکرده بودم. خیلی ناگهانی به ذهنم بارید الآن.
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست، ندانم!!
یادم نمی آد آخرین باری که با فراغ بال نشستم این پشت واس دل خودم تایپ کردم کی بوده.دو سه سال پیش.
یعنی یه کار می کنن از کامپیوترم متنفر شیم. برو کوفت مریض رو ببین. آزمایش مریضو بخون. درد مریض رو در بیار. سی تی ش رو نگاه کن. کی گفته قیمه ها رو بریزند تو ماستا...
من کامپیوترو دوست داشتم لعنتیا.
هرچند الآنم دوستش دارم این کله مکعبی کره خرو. بیشتر حتی. ولی دلم نمی خواد که ذره ای ناخالصی وارد عشقم بشه.
ببین دارم بابت شونصد خط کامنتت فحشت میدم ولی اینو داشته باش.
http://yon.ir/KPUBF
واو با کلاس شدی، لینک می دی،
بیا دو دقیقه خاکی باش سانتی مانتال. :دی
سانتی مانتال؟ من؟
ژووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
@شایان
سانتی مانتالِ کی بودی شما؟:))
+فقط اون صدای جیرجیرک پس زمینه*_*