زشته به جان خودم،
بنده با خودم عهد بستم عقایدم رو نکنم به پاچه ملت تا در اثر قانون عکس العمل متقابلا هیچ وقت فرو نشه به پاچه م،
منتها جدیدا یک جو گند و مزخرفی راه افتاده بر علیه نمایشگاه که نمی فهمم منشائش چی هست، ولی کم ندیدم از چهارشنبه تا حالا.
ابدا نمی فهمم چی راهش انداخته،
یعنی من اصلا حتی فرصت ندارم اون طور که عشقم می کشه عین آدم چک کنم پست ها رو، چه اینستاگرام، چه اینجا، چه تلگرام.
ولی یکی در میون می آد زیر دستم. تا این حد این جو زیاد شده.
الآن اینجام که دفاع کنم. دفاع در برابر جادوی سیاه.
فکر می کنم این حجم از بدگویی و منفی بافی به یک نقطه ی سفید مثبت هم نیاز داره. که بله. با افتخار. بنده هستم.
حتی از یینگ ینگم (افسانه چینی؟ ژاپنی؟) پیروی کنید به همچین دیدگاه های یک طرفانه ای نمی رسید.
کمپین های اعتراضی رو بذارید به جاش، به وقتش.
دیگه سرمون رو بذاریم بمیریم که کمپین نه به نمایشگاه کتاب می خواهیم راه بندازیم. نه به نوشتن کتاب می خواهیم بذاریم. حمله به نویسنده می خواهیم برپا کنیم.
کمپین نه به سیگار راه بندازید ریه هاتون کمتر به فاک بره.
کمپین نه به سیب زمینی سرخ کرده بذارید کمتر قلباتون باتری لازم شه.
حداقل دید بقیه رو خراب نکنید.
مثبت می تونید باشید ولی حواستون باشه منفی بافی حسابش جداست.
مسئول هستید در مقابل دیدگاه سفید بقیه ای که انرژی منفی هاتون رو می خونند و نا خودآگاه سیاه می شند.
در مقابل گاردی که بهشون می دید.
کشور ما با یه چیز بخواهد نجات پیدا کنه، همین جو کتاب دوستی و حتی همین ادای انتلکت ها رو درآوردنه.
امروزم آقا تشریف آورده بودند نمایشگاه.
و تا اذان ظهر شبستان تعطیل بود.
بلیو می؟ طرف می کوبه برنامه ریزی می کنه نصف شب به خاطر این نمایشگاه می شینه تو ماشین تا صبح به تهران برسه و در عوض پشت درهای بسته شده به خاطر آقا بمونه.
کوله ی من رو پنج بار به جرم بمب گذار انتحاری بودن کاوش کردند!
بار پنجم واقعا خسته شده بودم و به ستوه آمده بودم،
می خواستم کوله را پرت کنم طرف ریشوئه و بلنننننند بگم "RUN!!!" (که ایشالا کلیپ طنز معروف دائش رو دیدید و می فهمید از چی حرف می زنم)
خلاصه خیلی چیز ها دیدم که به غیر از اینجا با کسی نمی شه به اشتراک گذاشت.
ولی وقتش رو ندارم بنویسم. شاید یکم وقتم آزاد تر شد با جزئیات بیشتر.
صرفا می گم اینو علی الحساب بدونین،
من با خیلی ها مصاحبه کردم،
بیشتر از ده نفر،
حتی یک نفر نبود که لحن "آقا" رو با ادا و خنده و تمسخر نگه.
دست آوردی درو کرده رهبر از نظر شاخص محبوبیت و مقبولیت،
که نظیر نداشته تا به حال!
صفر از ده. صفر از بیست. یعنی حتی یک نفر هم نبود که حس خوب داشته باشه به حضور منورشون.
و این به کنار، حرف هایی که شنیدم جدا.
من جای رهبر بودم، هزار بار در افق محو شده بودم.
خلاصه دوست داشتم الآن اندکی زر های سیاسی بزنم،
ولی خسته م دیگه. اردیبهشت با همین شلوغیاشه که بهشته.
علی الحساب مجازید به غنائم نگاه کنید و حسادت بورزید.
بامزگی اش گل میکند و کوله اش را می اندازد و قبل از تلفظِ u از run آبکش میشود.
این داستان مرحوم اژدهای کیوت در محضر مقام عظمی.
عکسشو دیدی کتاب جیبی شاملو رو گرفته بود داشت می خوند؟؟
یه جور تو دستش بود که آدم فکر میکرد شاملو از این شاعر جدیداست و میخواد کتابشو ورق بزنه ببینه چی نوشته!
بچه های غرفه ها می گن شنود هم گذاشته بودن، حرکت هم می کردی ده تا سر به سمتت برمی گشت. :)))
نه بابا این قدر خشن اند؟ خب یکم می خواستم شوخی کنم فضا تلطیف شه. چی بود.
متاسفانه عکس مبارک شون رو زیارت نکردم هنوز. کم سعادت بودم. آه.
نازنین باید بره شاملو رو هم بخوره کم کم.
یه کتاب جدیدی رو تعریف داده، اسمش خاطرم نیست... یکی برگشته بود می گفت ای بابا حیف شدا سوخت می خواستم بخونمش.
زبان اصلی گرفتی؟!
وای خداااا دلم خواست کتاب غیر درسی بخونم
فقط یه چیزی اینا بروشورن دیگه؟ خیلی لعنتی ان
بعله غنیمت ماژور و اصلی بنده به زبان اصلی می باشند که اگر فرصت شود بدمان نمی آید عکسش را در چش و چال اینستا یا وبلاگ فرو کنیم.
غنایم مینورم زبان فارسی هستند ولی.
خب بخوان دیگر. اوصیکم.
نه نه، این ها بروشور نیستند. نشان کتاب اند که اشانتیون دادند و چسبید و خوش رفت. با اون ولدومورته خودم رو خفه کردم در حال حاضر.