هر چه قدر دیروز خوندم،
امروز ده برابرش خوندم.
منتها زور چپون.. از روی وظیفه و تکلیف.
الآن دیگه کاملا حس می کنم از هر سوراخی یک کتاب فرو کردن بهم.
ولی هنوزم قطع امید نکردم جان خودم، با وجودی که تازه نصف شده.
شایدم تموم شد تا فردا.
آخه چند هزار صفحه؟
۳۰۰، ۲۰۰، ۲۵۰،۲۰۰، ۳۰۰ = ۱۲۵۰ صفحه
در بهترین حالت، قطع رو به پایین.
و خلاصه آره طی این محاسبات مطمئن شدم که رد شدنم حتمیه.
آخ.
خیلی بده،
من فقط شب آخر یادم می افته امتحان دارم.
آفرین به وجودم با این برنامه ریزی.
آرزو می کنم فلانی و فلانی و فلانی همه تو این تعطیلات علافی کرده باشن، نمره شون پایین شه در حد مرگ. :دی
نخ امید خود را خیلی ناشیانه گره می زنم به شوت بودن هم کلاسی هایم.
کیلگ می بینی؟ یه امشب رو که واقعا لازمه تا بوق سگ بیدار باشی، که بفرما! Yawny.
چقد تعطیلات کوتاه بود. مسخره.
پ.ن. ناتانائیل؟ من در کدام سوراخی فریاد بزنم. ناتانائیل؟ بغلم می کنی؟ ناتانائیل اینا دارن بیست و دوم بهمن رو به هم تبریک می گن!! ناتانیائیل؟ به نازنین می گی بیاد؟ بش بگو. بیاد. منو. بخوره.
من همه جور عقایدی رو بر می تابم. هر چی می خوای بباش آقا. ولی دلسرد شدنم هم دست خودم نیست. یه احساسه که وجود داره. به خانواده می گم یه همچو موجوداتی با چنین افکاری داریم، باور نمی کنن می گن این احتمالا جوکه تو طبق معمول نمی فهمی.
آره بابا. جوکه. من نمی فهمم.
نازنین؟ اومدی؟
می خوام جوک تعریف کنم واست به عنوان آخرین سخنم.