آخ بالاخره یادم اومد.
چه ذهن وراجی.
می خواستم براتون بنویسم که بدونید،
صاحبان سگ قراره شورش کنند.
اینو امروز فهمیدم.
خیلی مردم رو می تونم دوست داشته باشم وقتی سرپیچی می کنند از قانون.
هر نوع قانون شکنی ای جذابیت های مخصوص خودش رو داره.
یعنی شما از بچگی هم آدمیزاد رو نگاه کنی، منتظره ببینه بهش می گن چی کار نکن، اصل بره همون کار رو انجام بده.
تو بزرگسالی هم تفاوت نمی کنه، منتها چون سود و زیان ها جدی تر می شه تو دنیای آدم بزرگ ها، اکثرا خودشون رو کنترل می کنند.
و من می تونم تا ابد الدهر عاشق معدود افرادی باشم که خودشون رو کنترل نمی کنند.
حس رهایی محض می ده به آدم.
یکم همه شون استرسی بودن،
ولی بازم سگ ها رو آورده بودند تو خیابون.
و گله ای حرکت می کردند.
یک گله سگ در ابعاد، رنگ ها و شکل های مختلف،
یک گله قلاده،
یک گله صاحب سگ. :))))
انگار که فقط منتظر بودند علامتی داده بشه،
و برگردند به سگ ها بگن :"یک. دو. سه. حملهههههه!"
و من نگاهشون کردم،
و تا ذره ی آخر جیگرم حال اومد.
چراندن سگ؟؟
به چشم تلخ نشه. :دییی
کارتون هزار و یک سگ خالدار بود که سگا یهو شورش کردن خیابون ها رو به تسخیر خودشون در آوردن؟؟
همون
آفرین به این خلاقیت،
چرا به ذهن خودم نرسیده بود.
من صحنه رو دیدم،
تو درست توصیفش کردی ولی.
قربان دماغتان
جدی گفتم بی ریخت.
چرا چراندن اخه؟:-؟
و جا داشت یه عکس از این صحنه میگرفتی.
چون واژه ی قشنگ تریه و احساس بیشتری توش داره و خواستم در سبک نوشتم خرق عادت و هیجان بیارم. عشقی قشنگ.
شب بود، هیچی هم با خودم نداشتم. وگرنه آره، خودم هم تحریک شدم.