بنده هم اکنون دارم بخش چهار بیمارستان تخت ۱۶ رو به آی سی یو تخت ۷، بخیه می زنم. بلای که بودم من.
جان خودم یادگاری می شه این بیگاری ها و تف مالی ها.
برگشتم بهش می گم عه اسمش مشهده.
می گه دیگه پس واقعا یا خود خود امام رضا. :)))
شایدم مهشیده. چه م دانم.
پ.ن. گور باباش، نمی تونم دیگه.
از چشم هام داره اشک می آد از خستگی. هشت ساعته درگیرشم. ادامه ی سوچور در حداقل سه ساعت دیگه.
مغزم که دو ساعت آخر رو خود مختار گذاشته رو اتوپایلوت. "باربری" رو می خونم "باربی". و از همین فهمیدم که وقت شات داونه. فورا.
فقط اومدم اینجا اعلام گور باباش کنم که بتونم راحت بخوابم.
خیلی خسته ام.
حس می کنم تا آخر دنیا می تونم بخوابم.
تا خود آخر دنیا..
پنجاه سال تحمل کنی جبرا باید تا آخر دنیا بخوابی بابا جان.
عه چرا پنجاه سال.
قرار نبود پنجاه سال.
قراری نداشتیم
با شما خیر،
با خودمان بله.
همان طور که تو با خودت قرار داری تا ۱۲۰ عمر کنی.