یکی از بچه ها داشت می رفت شمال الآن،
اینقدر ناخودآگاه موقع خداحافظی دلم گرفت که نگو.
یه احساس خیلی خیلی خر.
این برای من دقیقا همان جنس احساس پرواز فاوکس تو آسمان صحنه ی آخر شاهزاده ی دو رگه ست. همون آهنگ دِ فرندز، نیکولاس هوپر.
بهش گفتم "صدای کشیده شدن چرخ چمدان روی آسفالت رو دوست دارم."
گفت "آره منم بچه بودم دوست داشتم، الآن ولی دیگه نه."
صدای چرخ چمدان چه کسی باشد حجم دوست داشتنش کم و زیاد می شود کیلگارای عزیز
شبیه شاعرا.
شبیه عقده ای احمقا کامنت دادم :||||
خااااک..
چرا اینقد به خودت احترام می ذاری.
من چنین احساسی نداشتم.
البته احساس خود آدم ارجحه همیشه.
بیشتر مشکلم با اون کیلگارای عزیز بود. تیکه طور بود آخر عبارت و دوسش نداشتم.
یکی از دوستان من هم موافق بود که قشنگ نیست و کلیشه ست و فلان،
یه بار بحث کردیم روش کلی،
ولی من خودم زیاد استفاده می کنم در پیام ها. فلانی عزیز.