کیلگارا هستم...
نویسنده ی ناخواسته ی این وبلاگ ناخواسته...
_گاهی اوقات حس می کنم زندگی هم منو تو مسیر های ناخواسته ی زیادی گذاشته... طوری که نمی دونم به کدوم راه برم!_
راستی، وبلاگ منه، حرف های منه، و دیدگاه های من. از شیر مرغ می نویسم تا جون آدمیزاد. به هر حال یه وب ناخواسته موضوع خاصّی نخواهد داشت.
Kilgharrah. I would not have summoned you
If there was any other choice...
mnemailnadaram@protonmail.com
ادامه...
نظرسنجی
جهت تست برنامه نظر سنجی؛ فعلا یه سوال دم دستی ولی عمیق: چیزی که شما در عمق وجودتون هستید، برای جامعه تو ذوق زننده س. چی می کنید؟
عب نداره..منم یه سری مامانم فرستادم واسه شام خیار و گوجه بخرم سالاد بسازه، جو گرفتم همراش نوشابه مشکی گرفتم.
مامانم تا دو روز مسخره م کرد بابات این بی فکری که چرا نوشابه گرفتم؟!
و این که حیف همسایه نیستیم..وگرنه همش امشب واسه ت می خوردم. من عاشق کلمم دوست گیجم :*))
خب آخه تو قصدی کردی. ولی من کاهو و کلم رو تشخیص ندادم. یه پنج دقیقه داشتم به این حقیقت فکر می کردم و آه می کشیدم. اون قدر گرفته شدم بهم گفت حالا عب نداره دیگه. پیش می آد. این حرفو خیلی کم می زنه. الآن من کاملا حس می کنم موجود به درد نخوری هستم. حافظه ی تصویری م که از بیخ کلا تو اوته. قیافه ها که یادم می ره و هیشکی رو نمی شناسم. کاهو و کلم رو هم که قاطی می کنم. من که اینقدر خنگ نبودم. نمی فهمم چرا.
ناز پروده تنعم انقدر خرید نرفتی و فقط دادن خوردی این مدلی شدی. دغدغه ت از سطح نیاز های روزمره و خرید کاهو کلم فراتر رفته اینا رو جدی نمی گیری.
دو سه بار برو خرید حل میشه!
بابام با چهل و هفت سن دیشب رفته بود کنسرو لوبیا بگیره...باز کردن بخورن دیدن مایه ماکارونی گرفته حضرت...میگن این چیه؟؟؟
میگه لوبیاست دیگه...مگه نیست؟
فک نکنم. نسبتا زیاد خرید می رم اتفاقا، حداقل در مورد اینکه من چهره ها رو حتی نمی تونم شناسایی کنم که نمی تونی بگی بیشتر زل بزن به آدما!
دقتم پایینه روی یه سری ویژگی هایی که لازمه بالا باشه، در عوض بالاست رو چیزایی که ابدا لازم نیست بالا باشه.
عب نداره..منم یه سری مامانم فرستادم واسه شام خیار و گوجه بخرم سالاد بسازه، جو گرفتم همراش نوشابه مشکی گرفتم.
مامانم تا دو روز مسخره م کرد بابات این بی فکری که چرا نوشابه گرفتم؟!
و این که حیف همسایه نیستیم..وگرنه همش امشب واسه ت می خوردم. من عاشق کلمم دوست گیجم :*))
خب آخه تو قصدی کردی.
ولی من کاهو و کلم رو تشخیص ندادم.
یه پنج دقیقه داشتم به این حقیقت فکر می کردم و آه می کشیدم.
اون قدر گرفته شدم بهم گفت حالا عب نداره دیگه. پیش می آد.
این حرفو خیلی کم می زنه.
الآن من کاملا حس می کنم موجود به درد نخوری هستم.
حافظه ی تصویری م که از بیخ کلا تو اوته.
قیافه ها که یادم می ره و هیشکی رو نمی شناسم.
کاهو و کلم رو هم که قاطی می کنم.
من که اینقدر خنگ نبودم. نمی فهمم چرا.
ناز پروده تنعم انقدر خرید نرفتی و فقط دادن خوردی این مدلی شدی. دغدغه ت از سطح نیاز های روزمره و خرید کاهو کلم فراتر رفته اینا رو جدی نمی گیری.
دو سه بار برو خرید حل میشه!
بابام با چهل و هفت سن دیشب رفته بود کنسرو لوبیا بگیره...باز کردن بخورن دیدن مایه ماکارونی گرفته حضرت...میگن این چیه؟؟؟
میگه لوبیاست دیگه...مگه نیست؟
فک نکنم. نسبتا زیاد خرید می رم اتفاقا،
حداقل در مورد اینکه من چهره ها رو حتی نمی تونم شناسایی کنم که نمی تونی بگی بیشتر زل بزن به آدما!
دقتم پایینه روی یه سری ویژگی هایی که لازمه بالا باشه،
در عوض بالاست رو چیزایی که ابدا لازم نیست بالا باشه.
بابات دلگرمم کرد ولی. موردش مثل منه.
بابامم همینه...بس که ذهن تو کارگاهه و به قرض و قسط و اینا فکر میکنه کلا این سری موارد یادش رفته :)
آره در مورد من قسطام عقب افتاده، شارژ ساختمونم هست، پول پیش خونه، اجاره ی مغازه و بنزین دیگه واسم حواس نذاشته.
وگرنه که خر(گوش) نیستم کلم رو با کاهو اشتباه کنم. هه.