کیلگارا هستم...
نویسنده ی ناخواسته ی این وبلاگ ناخواسته...
_گاهی اوقات حس می کنم زندگی هم منو تو مسیر های ناخواسته ی زیادی گذاشته... طوری که نمی دونم به کدوم راه برم!_
راستی، وبلاگ منه، حرف های منه، و دیدگاه های من. از شیر مرغ می نویسم تا جون آدمیزاد. به هر حال یه وب ناخواسته موضوع خاصّی نخواهد داشت.
Kilgharrah. I would not have summoned you
If there was any other choice...
mnemailnadaram@protonmail.com
ادامه...
نظرسنجی
جهت تست برنامه نظر سنجی؛ فعلا یه سوال دم دستی ولی عمیق: چیزی که شما در عمق وجودتون هستید، برای جامعه تو ذوق زننده س. چی می کنید؟
تو سانس آخرش؟ :))) خب جا می موندم که آقای روشن پژوه. ولی فدایی داری. مرسی. من دیشب تا وسطش دیدم دیگه واقعا مرگ آمد مرا برد و خوابیدم. چه قدر باحال بود وقتی درباره ی قلقلی حرف می زد. حس می کردم دوباره چهار پنج سالم شده.
وسط برنامه به این فکر میکردم که چه طور تونستی ازش رد شی و بغلش نکنی :(
بغل؟ کاش اقلا می رفتم حرف می زدم. خب من که خشک شده بودم اولش. ببین کلا واکنش های احساسی رو به بالای من در حد خشک شدنه و تا مدتی نسبتا طویل سکوت که اول خودم بتونم درک کنم چه اتفاقی در حال رخداده یا اصلا واقعیه خیالیه چه خبر هست.
مغزم در این حد خنگه. ولی بعدش که به خودم اومدم، هم دور شده بود، هم یهو دلم نخواست اصلا برم جلو. ن م دانم چرا. شایدم هنوز باورم نمی شد خودشه.
حالا دیروز مادرم دیدش، برگشت گفت عَی. اینو آوردن؟ عمو قناد؟ عَی! هی بهش گفتم نگو اینجور این مجری ما بود. باز گفت عَی. گوگولیه بابا.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اومدم بهت خبر بدم :))))
تو سانس آخرش؟ :)))
خب جا می موندم که آقای روشن پژوه.
ولی فدایی داری. مرسی. من دیشب تا وسطش دیدم دیگه واقعا مرگ آمد مرا برد و خوابیدم.
چه قدر باحال بود وقتی درباره ی قلقلی حرف می زد. حس می کردم دوباره چهار پنج سالم شده.
وسط برنامه به این فکر میکردم که چه طور تونستی ازش رد شی و بغلش نکنی :(
بغل؟ کاش اقلا می رفتم حرف می زدم. خب من که خشک شده بودم اولش.
ببین کلا واکنش های احساسی رو به بالای من در حد خشک شدنه و تا مدتی نسبتا طویل سکوت که اول خودم بتونم درک کنم چه اتفاقی در حال رخداده یا اصلا واقعیه خیالیه چه خبر هست.
مغزم در این حد خنگه.
ولی بعدش که به خودم اومدم، هم دور شده بود، هم یهو دلم نخواست اصلا برم جلو. ن م دانم چرا. شایدم هنوز باورم نمی شد خودشه.
حالا دیروز مادرم دیدش، برگشت گفت عَی. اینو آوردن؟ عمو قناد؟ عَی!
هی بهش گفتم نگو اینجور این مجری ما بود. باز گفت عَی.
گوگولیه بابا.