Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Ginkz

آقا قهرکردنم قهر کردنای قدیم.

رفته بودم عین این شکست عشقی خورده ها تک نفره تو کافی شاپ نشسته بودم و کارامل ماکیاتو می خوردم،

چ م دانم تو فیلما دیدم گفتم حتما کار با کلاسیه دیگه بذا فازشو ورداریم،

اتفاقا یه بار میز رو به رویی هم یک نفر بود مدت ها تکی نشسته بود مثل خودم در و دیوار رو نگاه می کرد، می خواستم دعوتش کنم بگم بابا جان بیا بشین هم احوالیم، از قیافت کاملا مشخصه تو هم عاق شدی از یه ناحیه ای نمی دونی چی کار باید بکنی،

خلاصه این وسطا گوشیم زنگ خورد،

خوشحال شدم  با خودم گفتم هورا بالاخره یاد نبود یک هفته ای من افتادند و از خونه یکی زنگ زد احوالمو بگیره،

بعدش صرفا شنیدم که :"الو، هر وقت شب اومدی نون و میوه و فلان و بیسار و بهمان چیزو سر راهت بخر بیار."

"لطفا بخر بیار" هم نه ها، "بخر، بیار."

آخه آقا مگه ما قهر نیستیم؟ تو قهرم خرید سرجاشه هم چنان؟

مگه قرار نبود وانمود کنیم که واسه هم وجود نداریم؟!


ولی عاق شدنم اییی بدک نیست،

این قهر کردنه سبب خیر شد،

تو این مدت اساسی با منوی کافی شاپ آشنا شدم و فهمیدم غیر از هات چاکلت چیز میزای دیگه هم وجود داره و نباید ترسید از سفارش دادن چیز های جدید. اینکه لاته چیه، ماکیاتو خوشمزه س، آمریکانو خیلی تلخه، اسپرسو قطار نیست یه مدل قهوه س.

نوشیدنی مورد علاقه م (!) تا الآن کارامل ماکیاتوعه و نسبتا شیرینه، هجده تومان ناقابل قیمتشه و روش یک طرح های جالبی داره مثل شکل گل و برگ، یعنی این کافی منه (coffee man - هنوز نمی دونم اسمشو چی بذارم)  خیلی باحاله، کلی با دم و دستگاه خودش اون پشت کشتی می گیره هر بار که طرح های بدیعی ایجاد کنه روی کف های نوشیدنی تا مشتری به وجد بیاد! به نظرم کار جذابیه... سعی می کنن با کف روی کفِ دست سطحِ فنجون قهوه نقاشی کنن و خودشونم گویا حال می کنن با کار خودشون. 

دیگه من رفتم قاطی با کلاسا هوای خودتونو داشته باشید.

بعد من عکس قهوه رو می دیدم همیشه دیدگاهم این بود که کف های روی فنجان شیرینه و زیرش تلخه، ولی کاملا برعکس بود. کف ها تلخن و زیرش شیرین تره. 

یه چیز دیگه هم که هنوز نتونستم درک کنم اینه که من شکلات تلخ نود درصد رو مثلا خیلی دوست دارم، ولی قهوه های تلخ رو هنوز نتونستم بخورم.

دیگه عرض شود که  مسابقات کشتی هم دیدیم تو کافی شاپ حتی، 

اینترنت رایگان دادن بهمون چند دست کلش زدیم، 

از همون کادر اجرایی کافی شاپ  با یکی شون هم کلام شدم اگه بشه به حساب دوستی گذاشت، چون خیلی خلوته کلا و چند نفریم دیگه. همین فرد بود که اومد مرامی نشست، یه ده دقیقه کلاس خصوصی برگزار کرد برام، تا که پایه م قوی شه و برام توضیح داد این منوی کافی شاپ رو که من فرق نوشیدنی ها رو بفهمم و دیگه از همین اولش با پایه ی قوی برم قاطی با کلاسا. و منم گفتم آقا فیل فری گور بابای آبرو هر سوالی داری بپرس یه بار واسه همیشه. 

البته تجربه هم بهم ثابت کرده وقتی کسی منو نمی شناسه خیلی راحت تر می تونم باهاش ارتباط برقرار کنم و بچه ی خوبی بود. اصلا اگه همین جوری بگذره شاید منم رفتم مصاحبه دادم به عنوان کادر اجرایی کافی شاپ.

دیگه از اونور به چند تا دوست و آشنا زنگ زدم حال و احوال کردم. مثلا تا الآن داشتم با یکی شون حرف می زدم بهم می گفت من دوستی مثل تو پیدا نکردم دیگه.

بینندگان عزیز همون طور که می بینید دوستی ها از دور خیلی ایده آل و قشنگه کلا... 

دیگه اینم از کافه گردی مون.



نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 آذر 1397 ساعت 23:25

1.منم برای اولین بار تو این ٢١ سال زندگیم دارم قهر با پدر و مادرم رو تجربه میکنم و حس خ عجیبیه!
٢.تو همچنان اون چالش نوشتن با دست چپت رو داری؟

در عوض اینور طرف ما سناریوش تکراریه دیگه. عجیبم که نیست، نه.
یعنی انتخاب دو از چهار بگیری قطعا یکی ش اینجا با هم سگ و گربه طوری اند. :)))

چالش دست چپ رو امیدوار بودم کسی نپرسه. :دی خیلی سخت بود. صبحا مجبور بودم چهل و پنج دقیقه زود تر بیدار شم تا کارهامو با دست چپ انجام بدم، وقتایی که عجله دارم اصلا نمی شه. دیگه به شدت روز های اول نه، ولی کنار نذاشتم و هنوز سعی می کنم وقتایی که فرصت دارم از دست چپم استفاده کنم و مغزم احتمالا قوی تر شده.
ولی خب جاهای حساس زوده هنوز، نمی شه.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 آذر 1397 ساعت 23:28

و اینکه با این پستت یاد ارزوی قدیمیم که باریستا شدن بود افتادم:(

آرزوی قدیمی؟ مگه این فرهنگ کافه و فلان چند وقته تو ایران جا افتاده؟ یا بهتر بپرسم، چند وقته آشنایی داری با دم و دستگاهشون؟

بابا بچگی های ما ازینا نبود. تازه مد شده. ما آرزوی قدیمیمون همون فضانورد شدن و آتش نشان و پلیس و اینا بود.
این شغلا در آینده آرزوی قدیمی نیمه ی دوم دهه هشتادیاس و حتی نودی ها!

شن های ساحل جمعه 23 آذر 1397 ساعت 00:47

اصلا انقدر با کلاس شدی رووم نمیشه باهات حرف بزنم نورانی شدی...
که با این در اگر در بند در ماند در ماند

هوم لطفا شعر های ارشادی خود را با گرامر و تایپ صحیح به مخاطب بگوعید تا به عمق جانش نفوذ کند. بعد هم شدیدا بیایید معنا کنید و بگوعید ربطش چه بود پلیز.
عرض شود که، ما چون با کلاس شدیم دیگر شعر کلاسیک نمی فهمیم.
اصلا شعر فقط یعنی علی رضا آذر و یغما و روزبه و فلان. شاملو و فروغ هم ای.
در ضمن اگر نمی دانستید باید بگویم این روزها با کلاس ها دارک اند. نباید در ما نوری ببینید. اگر هم می بینید سرخی سر سیگارمان باشد فقط.

[ بدون نام ] جمعه 23 آذر 1397 ساعت 01:07

حالا منظورم مهد کودک و دبستان که نبوده
ارزوی سوم راهنمایی اول دبیرستانم(میشه حدود چند سالگی؟)بوده که بنظرم خیلی از اون روزا گذشته و می تونم بگم ارزوی قدیمیم بوده.

چهارده پونزده سالگی می شه.
آره خب قبول دارم اون دورانو می شه نسبتا قدیمی حساب کرد.

شن های ساحل جمعه 23 آذر 1397 ساعت 01:42

اوه مای گاد سرخی سر سیگار چه شاعرانه...نمی دونستم دارک باکلاسه فکر میکردم نورانی میشن خخخخ اصلا در حد دارک چاکلت می بینمت خوبه؟!
والا این شعر شخصیت فامیل دور در کلاه قرمزی وقتی میخواد بگه خیلی باکلاسه میگه منم اشاره ام به اون بود

بله بله خوبه. کروات هم باشد.

اصلا دیگه همین امروز فردا باید سمینار "how to be a prosperous high class in society" برگزار کنم واسه اهالی وبلاگ.

الآن درک کردم چی می خواستی بگی. آره چند بار شنیدم اینو می خونه. باحالم می خونه اتفاقا. ولی معنیشو بلد نبودم جدا با وجودی که غزلشو حفظم.

شن های ساحل جمعه 23 آذر 1397 ساعت 02:03

حالا واقعا کافه رفتن کلاس داره؟نمی فهمم چرا باید با کلاس باشه!بخاطر قیمت های گرونش؟برای فیگور نشستنشون؟یا برای تظاهر به روشن فکری؟من فقط می دونم از محیط پر از دود سیگارش خوشم نمی اد از قهوه تلخش خوشم نمی اد و بشدت از این لامپ های تقریبا جدید که بهشون میگن ادیسونی اگه درست بگم اسمش خوشم می اد باحاله

لوییزا سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 23:56

من چند ساله مشتری ثابت یه کافه م و اقای کافه چی هم چون بسیار اهل دل و اجتماعی هستن دیگه حسابی دوست شدیم باهم
هیچ کافه ای اندازه اونجا نمیتونه حس و حالمو خوب کنه. توی اون کافه تقریبا همه چیزو تجربه کردم و حتی یبار ازش اسپرسو خواستم( من تا اونموقع اسپرسو نخورده بودم توی کافه های دیگه جرات انتخاب چیزای جدید رو نداشتم)
الان هم روزاییکه حالم گرفته س میرم اونجا ظرف میشورم یا سفارش میگیرم؛ برای چند دقیقه هم که شده میشم لوییزای کافه چی. و چی از این بهتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد