Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

عاق

امروز روز خیلی خفنی بود ها، ولی می شه گفت تهش داره خراب می شه و مامانم تقریبا عاقم کرد. 

عاق  یا آق یا هرچی. حالا درستش کدومه یا آیا کاربردش به جاست رو نمی دونم.

ها ها.

برو بابا تا الآنشم ما خر هیشکی نبودیم تو این خونه.

حالا دیگه رسمی شد. جون باو.

من تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم. سوختی. خیلی وقته چیزی واسه از دست دادن ندارم.

همین که خیالم راحت باشه پدر و مادرم زنده اند و سلامت اند، واسم کافیه. خیلی وقته همین واسم کافیه و انتظار دیگه ای ندارم ازشون.

می دونی... واسه اینکه برای تنبیه خودت رو از کسی بگیری، باید اول واسش پر رنگ باشی که با کم رنگ شدنت بتونی زجرش بدی قطره قطره.

ولی شما از اول کم رنگ بودین.

من آدم احساساتی ای هستم درست، ولی خیلی وقته به کم رنگی ها هم عادت کردم.

خیلی وقته یاد گرفتم حال گندم رو، دغدغه هام رو، بغض هام رو، ترس هامو، هیچ کدومشو کسی خریدار نیست و همه جا فقط خودمم و خودم. تنها تنها.

حس می کنم هزار ساله بدون حضور معنوی خانواده م زندگی کردم. تنهایی بدون کمک منتها البته با کمک پول هاشون. به هر حال اینم که می گن پول هیچ وقت جای محبت رو نمی تونه بگیره، راست می گن.


برگشت بهم گفت: "...دیگه رو من تو هیچ کاری حساب نکن، نه من نه تو! هر کاری دوست داری بکن. دیگه هیچیت به من مربوط نیست..."

و خنده داره چون یادم نمی آد آخرین باری که روش حساب کردم کی بوده.  این قدر همیشه مهره هامو طوری تو صفحه ی شطرنج تکون دادم با پیش زمینه ی اینکه نمی تونم و نباید رو هیچ کسی حساب کنم، که بهش عادت کردم. بدم عادت کردم. چیزایی رو، اتفاق هایی رو تنها تنها تجربه کردم که مطمئنم هر پدر مادری درباره ی بچه ش اینا رو بفهمه کرک و پرش ده بار از نوک سر تا کف پا می ریزه و چشماش از حجم مفلوکیت و مظلومیت بچه نا خودآگاه اشکی می شه‌.


من خیلی بیش از حد قوی بودم. نه سالم بود و ادا هیفده ساله ها رو در می آوردم.  خیلی تو خودم ریختم. چهارده سالم بود و مثل بیست و سه ساله ها رفتار می کردم. خیلی جیک نزدم. هفده سالم بود و در حد یه سی ساله رفتارم پخته بود. من همیشه مثل یه تیکه بتن بودم.  و همه ی اینا باعث شد که به اینجا برسم. اینجایی که بیست و یک سالمه، هیچ درکی از تهدیدت ندارم چون در حد یک آدم چهل ساله از خودم مطمئنّم و آبدیده شدم.


و این جمله ای که واسه تهدید انتخاب کرد، افتضاح بود به عنوان یه تهدید. چیزی که من از اول نداشتم رو نمی تونی ازم بگیری، خب؟


اصلا من نمی دونم این تهدید یا جمله یا هرچی که هست یعنی چی و چی می خواد بشه ازین جا به بعدش. اینقدر هیچ کدومشون نبودن برام همیشه، اینقدر همیشه کم شون داشتم... 

اینم روش. مگه چه چیزی می خواد فرق کنه. هیچی. فقط حرفش اومده وسط. وگرنه که خیلی وقته مزه ش زیر زبونمه. از... بچگی ها.

شما شرح زندگی شاگرد اولی رو می خونید که تو مدرسه همه همیشه آرزشون بود همچین بچه ای داشته باشن ولی خودش هیچ کی رو نداشت بیاد کارنامه هاشو بگیره حتی. شاگرد اولی که آخرین نفر بین کل شاگردای مدرسه کارنامه ش رو می دادن دستش و خودش دیر تر از همه ی بچه ها می فهمید یکِ مدرسه به اون بزرگیه. با هزار روز تاخیر. چون همیشه هیشکی رو نداشت که بیاد اون کوفتی رو بگیره، هیشکی رو.

 ازین به بعدشم با همین روال! چی می خواد فرق کنه مگه عزیزم.


حالا ایشالا که از این تصمیمشون حالا حالا ها بر نمی گردن، ولی فعلا قصد دارم تا زمانی که برنگشته از آزادی بی حد و مرزی که برام تو ذهنش متصور شده سو استفاده کنم ببینم تا کجا... تا چند... آه کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ی ایمان. :دی

پیش به سوی کثافت. که همه چیم دست خودمه، نه؟ :))))

بی رحمانه ست، ولی یکم سیخونک کردنم گرفته. :-۸ 

خاطره می شه اینا. 8-¥


نظرات 6 + ارسال نظر
استا شنبه 17 آذر 1397 ساعت 22:34

حالا برای امتحان کردن حد این ازادب خودت رو ب قهقرا ندی صلوات.

قهقرا؟ بدم نیست. :)))
دوست دارم ته داستانم شبیه فیلم های درام شه. پایان تلخ اشک دار. :دی
بعد مامان بابام با هم دعوا کنن و بندازن گردن هم به قهقرا رفتن منو.

استا شنبه 17 آذر 1397 ساعت 22:37

*ازادی
و اینکه اصلا رو این حرفشون حساب باز نکن چرا که تو چه بخوای/بخوان و چه نخوای/نخوان از وجودشونی و نمی تونن ولت کنن و همیشه جز تاپ تن می مونی.

آره بابا، ناز و ادا و عشوه س همه ش. دیگه ما هم بعد یه مدت تهدیدای مامان باباها رو از بر می شیم.
بعد آخه ول کردن رو دوست دارم معنا کنه یکی این وسط!
من یه ول به تمام عیارم همین جوریش هم، اگه هم تا الآن به قول تو به قهقرا نرفتم به خاطر خودم بوده.
هردوشون بیان ول کنن ببینم چی می خواد بشه. چیزی ندارن که ول کنن.

شایان شنبه 17 آذر 1397 ساعت 22:48 http://florentino.blogsky.com

حالا که اینجوریه اون سلام للذین احبهم عبثا برو بزن رو در یخچال که قشنگ یه بی تفاوتِ زهر دار باشی تو داستان :)))

جدا از اینکه جا داره بپرسم مگه قهر دوران دبستانه که همچین پیشنهادی می دی، باید بگم خب هیچ وقت بی هوده دوستشون نداشتم که.
کلا هیچ وقت حس نکردم بی هوده بودن عشق ورزیدن هام تو زندگی.

مسیر جدایی ست کلا عشق ورزیدن. حالا ایشالا که کلیشه به هم نمی بافم در اثر اعصاب خوردی.

[ بدون نام ] شنبه 17 آذر 1397 ساعت 22:52

می خواستم چیز دیگه ای بنویسم بعد منصرف شدم:/و بنظرم قهقرا جایگزین خوبیه دیگه به جای فنا یا کلمه ی که باهاش جناس داره میخوام ازش استفاده کنم:-))

بابا قهقرا اصلا تو ذهن من با این واژه ها هم سنخ نیست!
عبارت ریاضیه واسه من.
یه استقرای بسیار شیرین و سخت داریم به اسم استقرای قهقهرایی. خیلی زیباست، عین زیبایی ه و البته درست یادم نمی آد.

شایان شنبه 17 آذر 1397 ساعت 23:37 http://florentino.blogsky.com

خوابم میاد حوصله ندارم چرت بگم‌ واسه ت...پس فردا کلا مودت عوض میشه بر میگردی به روال سابق..به امید پس فردا. شب شما بخیر :)

حالا چرا نه فردا، پس فردا؟
دست کم گرفتی ما رو.
نخواااب، بیا یکم ناز بکش رفیقم.من تازه عاق شدم، ببین رخ زرد منو. :))))

شایان یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 00:43 http://florentino.blogsky.com

من اگه ناز کش بودم الان داشتم به طرف از اون استیکر بوج بوج شب بخیرا میدادم نه بیام اینجا با یه عاق شده هم کلام شم

پس فردا رو واسه این گفتم که مامانت دو روز بره سر کار مشغول شه یادش میده عاقت کرده باز برمیگرده به روال سابق تو هم که نمیتونی مقاومت کنی آخرش با بوی نهاری شامی چیزی بر میگردی به آغوش گرم خانواده...خلاصه عاق شدیم ما هم..نمیگیم ریا نشه

عاق شده تشکر می کند بابت پیش بینی وقایع.
علی الحساب شما هم بروید اصول و فنون ناز کشیدن بیاموزید حاجی، به کارتان خواهد آمد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد