دوست دارم پست عمیق فلسفی بنویسما،
منتها حسش نیست،
وقتی فکر می کنم از امروزت چی می خوای به اشتراک بذاری با بچه های وب، این به نظرم "به مذاق خواننده خوش آینده" ترین بخشه. (و البته نه لزوما فاخر ترین هاها)
از طرفی نمی تونم با کس دیگه ای به اشتراک بذارمش در حال حاضر و این وقت،
از طرفی هم شب جمعه هست و بیایید یه بار مثل بنیامین پست مناسبتی اندکی متمایل به زرد بریم. چیه فکر کردید من بلد نیستم پست زرد بذارم؟ ؛)
زیر بیست ها اول کیش کیش. آورین خودتون برید دیگه. (!)
عرض شود که امروز یک صحنه ی آرتیستی را رسما به چشم دیدیم. تا امروز فیلم اش را دیده بودیم، امروز لایوش را.
شب در بخش کتاب های روان و مدیریتی کتاب فروشی بزرگی بودیم و چمباتمه زنان فرو رفته بودیم در قفسه ها،
احتمالا هر دو مضنون مورد نظر، کتاب فروش بودند و تایم تعطیلی کتاب فروشی بود،
و حیوانکی ها گویی متوجه حضور این حقیر نبودند،
و آن قسمت هم بسی خلوت بود،
پس شد آنچه شد :)))))،
البته وقتی متوجه حضور این حقیر شدند هم همچنان،
ادامه پیدا کرد همانچه که شد (!).
ولی اگه بخوام اولین اولین واکنشم رو نسبت به این مشاهده م بگم،
این جوری بودم که شعت یکی بیاد اینا رو ثبت کنه و ازش بنویسه و رمانش کنه،
یک چنان عطش و ولعی داشتند.
البته بنده چند بار دیگری هم در مکان های عمومی و پارک و سینما و اتوبوس چهار صبح و ماشین همسایه در یک نصف شب و غیره هم سعادت مشاهده ی چنین اتفاق میمون و مبارکی را داشتم،
حالا نمی دانم خیلی اتفاق روتینی ست یا ما شانسمان خیلی سرخابی ست،
منتها این یکی تفاوت داشت!
لعنتی تو کتاب فروشی وطنی خودمون بود آخه. :))))
راضیم. از تابو شکنی هاتون به شدت راضی ام.
بیشتر هم دیگه رو تو کتابخونه ماچ کنیییید و دیگر حرکات.
جووون.
پ.ن. حس هری ای رو داشتم که تو فصل نبرد هاگوارتز وایستاده و داره به رون و هرمیون می گه :" کام آن، ایز دیس ریلی د مومنت؟" و اون دو تا هم اینگار نه اینگار.
+ اینترنت دوباره امروز قطع شد. آخیش. این ثابت می کنه من اون قدر ها هم بی دست و پا نبودم.
سلام خرمگس معرکه :)))
من از مدت ها قبل اونجا بودم،
به من چه! :دی
با این وضع که گفتی هم اگه من بودم عذاب وجدان می گرفتم که چرا در اون لحظه در اون نقطه حضور داشتم و کوفتشون کردم :|
کلا همش فکر میکنم من مقصر ام.
ببین به نطرم کوفتشون نشد اصلا. :))))
اومدن، یک سری حرکات انجام دادند،
متوجه حضور من شدن وسطش،
بعد پیش خودشون احتمالا برگشتن گفتن اینو که ولش کن،
ادامه دادن. :)))))
منم که هر وقت همچین چیزی می بینم فکر می کنم خوابم یا رویاست یا خارجه یا چی. تا می آم تمییز بدم و اتفاقات رو لود کنم، صحنه تموم شده و مرغ از قفس پریده. :))
+ عذاب وجدان نداشتم. مفرح ذات بود.