Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پاراوان

گل هام گل آفتابگردون،

می ترسه دلم از بارون... (دانلود می کنید و پست رو باهاش می خونید. زورچپونه چون منم پست رو با همین نوشتم!)


باید قبل از اینکه بیهوش بشم اینو اعلام کنم.

اگر فرض کنیم قانون کارما این هست که هرکس تو سال ۹۷ یه روز مخصوص خود خود خودش داشته باشه،

سهم من از امسال،

نه روز پزشک بود که هنوز نیستم...

و نه روز کوروش...

نه روز سمپاد...

و نه روز دانشجو...

 و نه روز هفت هفت نود هفت...

سهم من از امسال نه حتی روز تولدمه...

و نه حتی یود که خودمو باهاش خفه کردم!



از تقویم امسال، یکم و دوم آذر به من ارث رسید.

خود خودش بود.

اول دوم آذر، روز من بود.

من بهش رسیدم ، و طعمش دقیقا همونی بود که تصور کرده بودم.

دیدی آدم ها این شکلی اند که سال ها حرص مزه ی یه چیزی رو می زنن  از توی خیال پردازی هاشون ... ولی وقتی بهش می رسن، اینطوری اند که ابدا  اون مزه ای که فکر می کردیم نیست؟ دیدی چه جور وقتی به تخیل هاشون می رسن، می خوره تو ذوقشون؟ دیدی چقد پفشون می خوابه؟ 


می خوام بگم واسه من فرق می کرد. من سال ها دستمو زدم زیر چونه م و ذره ذره ی چنین روزی رو زیر زبونم تو رویا هام تخیل کردم. مثل یک کودک نشستم و فرض کردم آبنبات چوبی ای که دست بزرگ تر هاست چه مزه ای می تونه باشه! می خوام بگم  دقیقا همون مزه بود. نه کم تر نه زیاد تر. تصورات خودم بود. احساس خالص خودم بود. 


دارن رو فرض کن... تو کتاب اول و آخر... وقتی که خودش مقابل خودش قرار می گرفت. روز اولی که با حسرت موجودی رو که چرخ دستی خوراکی ها رو می چرخوند نگاه کرد، و آرزو کرد جاش باشه. و روزی که به عنوان یه موجود خاکستری چرخ دستی خوراکی ها رو می چرخوند و می آورد به خودش تعارف می کرد. روز تلاقی.


می خوام بنویسم تا کل دنیا بدونه، که نود و هفت اگه هیچی هم نبود، یک فاکینگ روز داشت توش که جزئیات زندگیم دقیقا از همه ورسر جاش بود. جزئیات ریزش! جزئیات مورچه ایش!! حتی اینکه اول ماه باشه. اینکه عدد ها رند باشن.اینکه پاییز باشه... همین که تعطیلات آخر هفته باشه.تلاقی ش با شروع شدن خندوانه حتی. گیر کردن توی بارون. هم زمانی ش با آهنگ نوش آفرین...


می خوام همه بدونن که من زور نزدم کلیات و جزئیات رو با هم تلاقی بدم این بار. همه ی اینا خودش با هم تلاقی کرد. و من می تونستم برای یک بار هم که شده از عمق وجودم بنویسم که خوش بختم. بدون هیچ احساس پس زمینه ای.


می خوام برم تو گوش همه هوار بزنم، برای یک بار هم که شده ، ذهنم، روحم، روانم، جسمم، احساسم ... همه ی همه ش مال خودم بود. که مجبور نبودم به موضوعی غیر از وجود خودم فکر کنم. دنیام خودم بودم.

می خوام بنویسم تا یادم نره،  برای یک بارهم که شده، خودم بودم.

می خوام بنویسم تا یادم بمونه، تو امسال روزی داشتم که قهرمان درجه یکش بودم.


"چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، و لا غیر... یکی را هم او خواندی هم غیر او... یکی نه او خواندی و نه غیر او.

و آن خط سوم منم..."


لالی لالی لالالالالای...

لالی لالی لالالالالای...

لالی لالی لالالالالای... (مچت رو گرفتم، آهنگ دانلود نکردی؟)

لالی لالی لالالالالای...


پ.ن. قبل این که بتونم تمومش کنم بیهوش شدم. با پس زمینه ی همین آهنگ. خوابیدنش هم شاعرانه بود حتی. جزئیات جزئیات... جزئیات. جزئیاتی که بدجور با هم چفت و جور می شوند. چفت و جور شدن مبارک.

حال ما خوب است، و باور بکن لعنتی...

و از خوشحالی گریه م گرفت. اگه مهمه! :دیی

نظرات 7 + ارسال نظر
پرتقال گندیده شنبه 3 آذر 1397 ساعت 17:01

ایول اقا چه حس خوبی داری چقد قشنگ درباره حس و حالت میگی. یخورده از شادیت دوید زیر پوستم*_*
خیلی فکر کردم چی میتونه انقدر هیجان انگیز و جذاب باشه هیچی به فکرم نرسید:/
دسترسی به اطلاعات سازمان سیا به مراتب راحت تره

اگه جنس چیزی که دویده زیر پوستت اینی باشه که من حس می کنم، که واقعا خوشحالم هم واسه خودم هم واسه تو.
می دونی انتقال دادن حس و حال با نوشته خیلی سخته. اصلا باورم نمی شه موفقیت آمیز باشه حتی! الآن که می گی حسی که من گرفتم تا حدی از توی نوشته هام منتقل شده، خیلی خودش حس جالبیه!

هیجان انگیز و جذاب هم بسته به آدمشه. هرکس با یه سری چیزا حال می کنه دیگه. مثلا شاید هرکی دیگه جا من بود برمی گشت می گفت وای خدا چه روز تباهی داشتم!
ولی بیشترش این بود که صرفا یه روز معمولی رو به بالا داشتم با جذئیات جفت و جور شده.
یه تجربه ی جدید هم داشتم که حالا ایشالا به وقتش خودم پرده از اطلاعات سازمان سیا (:))) ) می کشم براتون... ولی بیشتر همین که تو یه روز نسبتا روتین نتونستم به هیچی گیر بدم و خودمو اذیت کنم ایده آل بود... یه انرژی فعال سازی داشتم و بقیه ش خود به خود جور می شد و همین بود که به وجدم می آورد.
که مثلا عهه داره بارونم می آد...
عه تو خونه گل هم داریم...
عه ناهار قرمه سبزی هم داریم...
عه همه سر یه میز نشستیم بالاخره...
از این عه ها، به مقادیر زیادی داشتم و حس خوش شانسی کردم.
همه چیز در جایی بود که باید قرار داشته باشه. کم پیش می آد همچین روزایی...

انتهای جمله بندی های کامنتم رو دیدی، شکل قوس شده؟ وای حتی اینم جالبه الآن در نوع خودش.

شن های ساحل شنبه 3 آذر 1397 ساعت 17:46

خیلی خیلی خوشحالم برات. خوشحالیت مستدام. ایشالله همیشه خوشحال باشی...منم یه همچین روزی امسال داشتم خیلی عالی بود

عه مرسیییی، می گفتی بیاییم اذیتت کنیم اون روز. :)))
می دونی روزایی که آدما پر انرژی اند سخت می شه حالشون رو گرفت، مثل یه جور مسابقه...

کِرْمِ درون شنبه 3 آذر 1397 ساعت 21:43 http://devilsown.blogsky.com/

آقا اون تیکه اول که گفتی سهم من نه فلان روز بود نه فلان روز... یه دست و دلی تو عکاسی م که داری؛ پسر ما چقد با هم اشتراکات زیاد داریم :))) نکنه تو دنیای واقعی میشناسمت :D

پستت خیلی انرژی طور بود، مبارکه آقا به سلامتی ایشالا همیشه یادت بمونه همین روز و حس و حال!

مرسی، واقعا هم مبارکم باشه تا دو ماه آینده انرژی م فول شد.
دست و دل تو عکاسی که والا می ترسم بگم دارم، ولی بگم دلم خوشش می آد بهتره.
عرض شود که کلا تو دنیای وبلاگ حس آشنایی پنداری خیلی بیشتره.
من اولا که اومده بودم هی حس می کردم همه خودمن! من اینم. من اونم. من همه ام. :دییی
ولی الآن باز بهتر شده اقلا دایره ی اون کسایی که حس می کنم خودمن محدود تر شده. :))))

پرتقال گندیده یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 00:12

الان یادم اومد قرار بود یچیزیو برات بگم. اسم اپلیکیشن کمدارو حتما شنیدی. اونجام مثل اینستاس کسیکه بتونه چیزای بیشتری بفروشه و طرفدارای بیشتزی داشته باشه شاخ میشه.
فقط توی اینستا بهشون میگن شاخای اینستایی ولی توی این اپلیکیشن بهشون میگیم شاخ کمد (کسیکه کمد لباساش از همه خفن تره)

بله مرسی،
نه خیر نشنیدم.
اپ خارجیه یا تولید وطنه؟
اصلا نفهمیدم کاربرد اپه چیه؟ از کمدی چیزی عکس می ذارن؟ برم سرمو فرو کنم تو پیت روغن داغ؟

شایان یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 00:21 http://florentino.blogsky.com

@پرتقال گَنِسَ بِن جعبه

پارمون کرده با کمدا بِیبی :)))

نخود آش خودمی. ببین می ذاری دو دیقه خواننده جذب کنم واسه وبلاگ؟ هی بیا خواننده ها رو فراری بده، اکی؟

پرتقال گندیده یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 01:33

بنده اصطلاحا پرتقال گنسوم وگرنه بسیار هم تر و تازه م
خو سوال داشت درخواست توضیحات بیشتر کردیو منیش هاتم ارای توضیح دام

گنسوم. جذاب بود.

دال دوشنبه 5 آذر 1397 ساعت 13:00

میدونی به اینکه هی چندین بار پشت سر هم تکرار کنی که خوشحالی و حالت خوبه و قهرمان شدی و همه چی عالیه ولی نگی دلیلش چی بوده، چی میگن؟! :))

ایول ولی...خوش باشی هی همیشه! :دی

استاد شمایی، من چه بدونم آخه استاد! بگو بینیم چی می گن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد