کیلگارا هستم...
نویسنده ی ناخواسته ی این وبلاگ ناخواسته...
_گاهی اوقات حس می کنم زندگی هم منو تو مسیر های ناخواسته ی زیادی گذاشته... طوری که نمی دونم به کدوم راه برم!_
راستی، وبلاگ منه، حرف های منه، و دیدگاه های من. از شیر مرغ می نویسم تا جون آدمیزاد. به هر حال یه وب ناخواسته موضوع خاصّی نخواهد داشت.
Kilgharrah. I would not have summoned you
If there was any other choice...
mnemailnadaram@protonmail.com
ادامه...
نظرسنجی
جهت تست برنامه نظر سنجی؛ فعلا یه سوال دم دستی ولی عمیق: چیزی که شما در عمق وجودتون هستید، برای جامعه تو ذوق زننده س. چی می کنید؟
آره بابا، سوز به دلت. من خودمم خیلی کیف می کنم. خودمم این قدر به فکر خودم نیستم. از مزایای تو خانواده ی میانگین سنی بالا متولد شدنه. نوه ی اول، نتیجه ی اول و اینایی گفتن به هر حال. چون من واسه همه بچه ام و لیلی به لالام می ذارن شدیدا.
والا خودشون خیلی هم علاقه مندن دور بمونند، چه پدری چه مادری... با چک و لقد و ملاقه می آریمشون تو این خونه، همش می خوان فرار کنن. دو روز نمی مونند پیش ما. بعد هی زنگ می زنن احوال می پرسند.
همیشه به ادماییکه محبوب مادربزرگ و پدربزرگان حسودیم میشه! بعد این قضیه مادربزرگ داشتن برام خیلی خفنه.
بچه تر که بودم الکی به دوستام میگفتم امروز خونه مامان بزرگم دعوتم و قراره شب پیشش بمونم و فکر میکردم خیلی میسوزن ازینکه من با مادر بزرگم انقدر اوکیم. در حالیکه اونا برعکس من یه مادربزرگ واقعی داشتن و ماجراهای الکی من ماجراهای واقعی اونا بود و مادربزرگم هیچ جذابیتی براشون نداشت.
مهم اینه خودم خیلی حال میکردم وقتاییکه پیش ننه خیالیم میرفتم. هنوزم توی این سن و سال گاهی الکی به دوستام میگم که میرم خونه مادربزرگم:/
مادربزرگت فوت شدن؟ یعنی یک حس عجیبی داشت که نتونستم درک کنم چرا تو واقعیت سعی نکردی با مادربزرگت همچین ارتباطی بگیری.
منم جوون که بودم به اونایی که کلی دوست و رفیق داشتن حسودی م می شد و وانمود می کردم چه قدر لینک های مختلفی تو جمع های مختلف دارم در صورتی که نداشتم. :دییی
در حد ایده الآن به ذهنم اومد، یه بار برو تو یه جمع آدم های پیر. اونا هم قطعا خوششون می آد از تو در حد نوه ی خودشون. برو و واقعی احساسی که دوست داری رو تجربه کن. خوش مزه ست.
حقیقتا خیلی حال میده!
البته دوری و دوستی هم بی تاثیر نیستااا
آره بابا،
سوز به دلت. من خودمم خیلی کیف می کنم. خودمم این قدر به فکر خودم نیستم. از مزایای تو خانواده ی میانگین سنی بالا متولد شدنه. نوه ی اول، نتیجه ی اول و اینایی گفتن به هر حال. چون من واسه همه بچه ام و لیلی به لالام می ذارن شدیدا.
والا خودشون خیلی هم علاقه مندن دور بمونند، چه پدری چه مادری...
با چک و لقد و ملاقه می آریمشون تو این خونه، همش می خوان فرار کنن. دو روز نمی مونند پیش ما. بعد هی زنگ می زنن احوال می پرسند.
ببین تو از دور خوبی..از خیییییییلی دور :)))
و البته خیلی bitch توجه هم هستی دوست جونم :)
(از این که هیچکس احوالش را نمی پرسد از چند ناحیه سوخته)
مرا از دور تماشا کن؛
من از نزدیک غمگینم...
هیصد نهصد کیلومتر فک کنم کافی باشه
ای دور ترین دور ترین دورترین یار
باید بنویسم غزلی از غم بسیار
ما هر دو از اندیشه ی بسیار شکستیم
بگذار رها گردم از این خانه ی غمبار
نقاش شوم رنگ کنم ظلمت شب را
شاید بکشم پنجره ای در دل دیوار
باید که تن از چشمه ی مهتاب بشویم
تا بشکند این بغض غم الوده ی تبدار
افسوس که طی شد همه دوران جوانی
ای غافله ی عمر کمی دست نگهدار
از دور نگاهم کنی، خندیدنم آنجاست
ای دور ترین دور ترین دور ترین یار
*با تحریف البته، چون بیت آخرشو خودم اضاف کردم. :دی شاعرشم نمی دونم کیه وگرنه ذکر می کردم.*
همیشه به ادماییکه محبوب مادربزرگ و پدربزرگان حسودیم میشه! بعد این قضیه مادربزرگ داشتن برام خیلی خفنه.
بچه تر که بودم الکی به دوستام میگفتم امروز خونه مامان بزرگم دعوتم و قراره شب پیشش بمونم و فکر میکردم خیلی میسوزن ازینکه من با مادر بزرگم انقدر اوکیم. در حالیکه اونا برعکس من یه مادربزرگ واقعی داشتن و ماجراهای الکی من ماجراهای واقعی اونا بود و مادربزرگم هیچ جذابیتی براشون نداشت.
مهم اینه خودم خیلی حال میکردم وقتاییکه پیش ننه خیالیم میرفتم. هنوزم توی این سن و سال گاهی الکی به دوستام میگم که میرم خونه مادربزرگم:/
مادربزرگت فوت شدن؟
یعنی یک حس عجیبی داشت که نتونستم درک کنم چرا تو واقعیت سعی نکردی با مادربزرگت همچین ارتباطی بگیری.
منم جوون که بودم به اونایی که کلی دوست و رفیق داشتن حسودی م می شد و وانمود می کردم چه قدر لینک های مختلفی تو جمع های مختلف دارم در صورتی که نداشتم. :دییی
در حد ایده الآن به ذهنم اومد، یه بار برو تو یه جمع آدم های پیر. اونا هم قطعا خوششون می آد از تو در حد نوه ی خودشون. برو و واقعی احساسی که دوست داری رو تجربه کن. خوش مزه ست.
با این که دیگه حرکت چیپی محسوب میشه ولی عب نداره، شما که غریبه نیستی خودمون بگیریم واستون جناب دم فرفری :))
http://s8.picofile.com/file/8338538626/%D8%B5%D8%AF%D8%A7_%DB%B0%DB%B0%DB%B2_5.m4a.html
53531
خوش شانسی دیگه^_^
این یه تیکه شو بله. می بالم.