مثلا از ریخت و قیافه ی منم، هر کی رد می شه برداشت می کنه که خر بسیار مطیع و خوبی برای سواری دادن هستم.
کولم شیکست حاجی، نمی آیی پایین؟
نیم ساعته نشستم جلو آینه تو قیافه ی خودم زل زدم و به نتیجه ی خاصی نمی رسم. چرا گوش دراز ندارم پس؟
از خانواده م نظر سنجی کردم، می گم به نظرتون مشکل چیه الآن؟ از قیافه س ؟ زیادی بچه می زنم؟
می گه: نچ. به قیافه نیست. از رفتارته. شُلی احتمالا.
خلاصه که آقا پنج شیش ساله دارم آزمون خطا می کنم، تش نفهمیدم باید شل کرد یا سفت. تهشم مطمئنم هر چی که هست، هرز می ره اینقدر به من می گید شلش کن سفتش کن. بدبختی نمی دونم دکمه ی شل کن سفت کنش کجاست اصلا! صرفا رندوم دکمه می فشارم فقط.
خودم که فکر می کنم به خاطر اینه که خب، راستش من هیچ وقت بلد نبودم دست بالا برخورد کنم و خودمو پف بدم و غبغب گنده داشته باشم. بلد نیستم با یه سری رفتار خاص خودم رو بُلد کنم و برای خودم شخصیت بسازم که روم حساب کنن. بلد نیستم خودمو بگیرم.
با هیچ کس. حتّی با گدای سر چهار راه. روشو ندارم و بلد نیستم وقتی خودشو می ماله به ماشینم و نمی ذاره رد شم تا پول بگیره، بهش بگم برو کنار! بر می گردم توام با حس ترحم که نکنه بهش بر بخوره، بهشون می گم "می شه لطفا یکم برید کنار بچه ها؟" و خب گدا ها هم به این ادبیات عادت ندارن دیگه. هی اینجوری می شه. این قدر سعی می کنم احترام بذارم به همه که رسما داره جون خودم کم می شه در سطح جامعه. هیشکی آدم حسابم نمی کنه! یا اگه هم می کنن من این طور حسی ندارم.
از نظر انسانی و ایناش خوبه. شاید خیلی خواستنی و انسان دوستانه باشه از زاویه سوم شخص این رفتار، ولی همون طور که مشاهده می کنید بینندگان عزیز اینجا زاویه ی اول شخصه و آخ کمرم! همه سوارند.
من به شدّت نیاز دارم در حد و حدود یک آدم بیست و تک ساله حرفامو بخونن در سطح جامعه، که البته بیست سالشو نادیده می گیرند مردم.
چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟
درس اینکه،
نذارید مثل خر سوارتون بشن،
آخه مگه این رفیقتون مُرده؟ هر کی سواری خواست بگید بیاد در خدمتم، چاکرشم هستم!
ببین این خر بودن مطلقا واسه تو نیست..هر کسی در برابر یه سری افراد خره..حالا این طیف یه سری افراد واسه تو گسترده ست.
.
.
ادامه ش شن ها میاد تکمیل میکنه. من الان یه فرد مسافر خواب آلود مفلوکم که فردا هفت باید پاشم. وقت فسفر سوزوندن ندارم..باید بخوابم. خدافز
+خب حالا با توجه به این تفاسیر، تش ک چی؟ من با هدف سواری دادن به یه طیف گسترده از اطرافیانم و مشاهده ی ذوق خر سواری در چشمان اون ها، زاده شدم؟
اسمتونو می خوام بذارم بنگاه مشاوره ی "شین ساحل".
مسافرت این شکلی ماشینی که تعریف کردی خیلی گنده واسه من. خصوصا مسیر تهران مشد. خصوصا جاده ی شاهرود سبزوارش! کاش خوش بگذره به شوما حداقل...
شاید دلیلش این باشه که اونجور که باید به خودت اعتماد نداری!وگرنه مودب بودن ربطی به اینکه چرا بقیه روت حساب نمی کنن نداره(مگر تو جمع هم سن و سالا که نباید خیلیییی دیگه مودب باشی)
آخه نمی شه یه آدم هم اعتماد به نفس داشته باشه هم نداشته باشه.
من به شدت طرفدار مغز خودمم! یعنی خودمو تا همین حد دوست دارم. اصلا شاید خودشیفته ام و نفهمیدم. خیلی وقتا با کله شقی فقط خودم رو قبول دارم تو بازه ی زیادی از کارا.
بهم بگن آقا ته این راه جهنمه نرو تنهایی، اینقد خودمو قبول دارم که می رم و تا از توش بهشت درنیارم ول کن نیستم. این اعتماد به نفسه دیگه.
حالا ادب هم نگیم بهش، با ادب برخورد کردن هم بلد نیستم حتی! شاید بیشتر بشه اسمش رو گذاشت با سیاست برخورد کردن. اینو ابدا بلد نیستم.
ولی ببین کلا مدل اینجای منو به جای دنیای حقیقی م برداشت نکن. اونجا خودم نیستم! شایدم اینجا خودم نیستم! شاید هم هر دو جا خودم نیستم! مثلا من همیشه تصورم از خواننده های وبلاگم این بوده که یه سری روبات اند که حالا دور همیم چه جالب و همینه که کمکم می کنه جلو برم.
همین الآن اگه آدم واقعی بشیم همین جمع خودمون و بشینیم دور هم، فکر کنم شما ها هم هوس می کنید جدی جدی بیایید خر سواری!
نظری در مورد کامنت شایان و جوابت بهش ندارم.
ولی در کل حدودی می دونم چی میگی حس بدیه تو حس می کنی بقیه ازت سواری میگیرن من وقتی 25 سالم بود اطمینان داشتم بقیه فقط میخوان از ادم سو استفاده کنن.سه تا رشته مختلف یاد گرفته بودم سه تا مدرک مختلف سه تا ایده جدید برای اجرا که هربار یکی از راه می رسید و ایده من می دزدید.یکیش یه تولیدی لباس بود تولید هم کردیم فروش هم یه تعدادی تا یکی که میخواست سرمایه گذاری کن فهمید ایده رو دزدید خودش اجرا کرد چقدر زمان چقدر هزینه همه پرید.یکی دیگه اش آرایشگری بود یکی دیگه صنایع دستی بود که مجوزفنی حرفه ایش گرفتم یا چند تا دیگه شرکت هایی که کار می کردم...ولی هنوز بازم من همون کار می کنم سعی می کنم ایده هام بسازم بیشتر یادبگیرم قوی تر بشم نه اینکه نظرم به افراد عوض شده باشه نه نشده فقط چون این منم شخصیت من این نمی تونم خودم ایزوله کنم ایزوله بشی سنگ فرقی نداری هنوزم بطرز احمقانه ای امیدوارم ایده بعدی میسازم تو می تونی از ادما ناامید بشی ولی هیچوقت از خودت نباید ناامید بشی وگرنه چطوری میخوای جلو بری؟یا خودت تغییر میدی و راحت تر جلو می ری یا خودت تغییر نمی دی و سخت تر جلو می ری در هرصورت جلو می ری آپشن دیگه ای نداری.یا تغییر می کنی و نمیزاری ازت کولی بگیرن راحت تر کارهات انجام میدی یا تغییر نمی کنی و سخت تر کارهات انجام میدی به هرحال باید کارهات انجام بدی.برای من نوعی خسته شدم و نمی خوام ادامه بدم و میخوام ایزوله بشم اصلا گزینه قابل انتخاب نیست چون نتیجه اش مشخصه خودتخریبی
ببخشید اگه پراکنده حرف زدم
ببخشیدِ بی خود ننویسید، چون نمی بخشم. :دی
آخه اصلا چی رو ببخشم. :)))
ممنونم و خواهم خوندش و نقطه نظرات ضمیمه خواهد شد.
.:. خوب. خوندمش.
چه جوری خودمو تغییر بدم؟ من نمی تونم تحمل کنم این وضعو. راستش هر چی اجرا می کنم خارج از عرف نیست. کاملا چهارچوب بندی شده س. آکادمیکه. ولی تهش که به خودم می آم باز می بینم یکی سوار شده. به چه حقی به خودشون اجازه می دن اصلا. که سوار بشن.
راستش مشکل از من نیست. اون قدر به طرز برخوردم مطمئنم که می دونم مشکل از من نیست.
مشکل جامعه ست.
چرا من باید خودمو تغییر بدم؟ جامعه کرم زده س. جامعه خودشو تغییر بده.
و می بینی اینکه من بشینم اینجا و بگم جامعه خودشو تغییر بده کارساز نیست. خودمم که رفتارم اکیه و قرار نیست تغییرش بدم. پس چی کنیم؟!!
پوستم کنده شده، دچار کوفتگی نشیمنگاه هم شدم..تازه الان میخوایم از سمنان بزنیم بیرون بریم کویر . ابرفرض
خوب تاب آوردی اتفاقا.
به شخصه نمی کشم تا این حد تو ماشین بودنو. از توانم خارجه. عید امسال سر همین قضیه چه دعوایی کردیم اینور. بیا و ببین.
هرجوری که خودتو ببینی دیگرانم اونجوری میبیننت.
فکر نمی کنم، درست نیست.
من خودم رو خر نمی بینم!
اگه می دیدم نمی اومدم همچین چیزی رو از روی فلاکت توی یه فضای گم نام بنویسم و قضیه رو بازش کنم اصلا.
ببین اینکه تو تویه یه فیلد اعتماد به خودت داشته باشی به این معنی نیست که تو همه ی زمینه ها این اعتماد رو داشته باشی.شاید اون گوشه های ذهنت خودت رو باور نداشته باشی.
اینکه میگی خود واقعیت با کیلگارا فرق داره بنظرم غلطه.مگه میشه ادم یه تایم طولانی کسی جز خودش باشه؟کیلگارا وجهی از وجودته که شاید تو دنیای اونور خیلی نمود نداشته.بنابراین اینقدر نگو من این نیستم من اون نیستم=)ادم احساس بدی از این جمله میگیره پیش خودش میگه نکنه این "عمدا"تو وبلاگ جوری رفتار میکنه که فکر کنیم شخصیت دیگه ای داره!
البته میدونی یه تایمی بود منم میگفتم مهرزاد با من فرق داره و اینجور حرفا اما بعد که دقت کردم دیدم نه اصلا اینجور نیست.مهرزاد هم همون رفتاری رو داره که آیدا داره،حالا شاید یه سریشون بلد تر باشه یه سری کمرنگ تر.مثلا من اینجام ترجیح میدم روابطم با ادما محدود باشه.از اینکه تعداد زیادی ادم در جریان زندگیم و افکارم باشن هراس دارم و از طرفی خوشمم نمیاد خودم رو درگیر ادمای زیای کنم.
میدونی کیلگ تو اصلا با خودت خوب رفتار نمیکنی میگی ادم با ملاحضه ی هستی و حواست به احساسات و عواطف بقیه هست.حالا این بقیه میخواد یه دست فروش تو مترو باشه یا مثلا همکلاسی و...اما واقعا وقتی در قبال خودت به یه ادم بی نزاکت تبدیل میشی چه فایده ای داره!؟؟پستایی که یه مقدار حالت واگویه داره رو کافیه بخونی تا ببینی چقدر بد با خودت حرف میزنی!!!چقدر عزت نفس خودت رو نادیده میگیری.
اینکه میگی ادما رو از بالا نگاه نمیکنی خوبه اما واقعا اشکالش کجاست ادمی که الکی داره برات دست بالا میگیره و سرجاش بشونی؟؟فکر میکنی این بقول خودت انسانی رفتار کردن(که بنظرم اصلا انسانی!نیست)به اینجور ادما درسته اصلا؟!نه بهتره تو این مواقع دمش رو قیچی کنی و جایگاهش رو بهش نشون بدی تا بار دیگه الکی برای تو یا کس دیگه ای شاخ نشه.و اره مامانت درست میگه شل و ول رفتار نکن؛)[اینجا میخواستم یه جمله ی دیگه هم بگم اما ب دلیل اینکه یکم بی ادبانه بود بیخیالش میشم]
من این روزا دارم کتاب شفای زندگی رو میخونم بنظرم کتاب خوبیه،بخونش شاید ب درد تو هم بخوره:-)
.
.
کامنت طولانی شده و حوصله ندارم از اول بخونم ببینم اشتباه تایپی داره یا نه،اگر داره ب دم فرفریت ببخش.
ایول چه کامنت طولانی ای!
تا حالا کامنت به این طویلی گذاشته بودی واسم؟
مفتخر شدم.
حاا اولش هول کردم ولی فهمیدم بی نام همیشگیه هستی اکی شد.
فردا نقطه نظراتم رو ضمیمه می کنم.
+و اینکه چقد شما عذر خواهی می کنید. نکنید بابا زشته. نمی بخشم. :دی
خیلی از آدما این احساسو راجع به خودشون دارن. چیزی نیست در واقع. همهمون خریم! :)
حالا ک میخواید بخونید و نقطه نظر بذارید به اینم فکر کنین که
شاید فکر میکنین اگه دل کسیو بشکنین ادم بدی هستین.
که باعث میشه نتونین نه بگین
نه؟