شما کارتون سیندرلّا رو دیدید احتمالا همه تون،
یه صحنه داشت تو خود عروسی سیندرلّا...
که همه چیز تو هم رفته بود و شلوغ پلوغ بود،
و بابای پرنس شدیدا عصبانی شده بود و می خواست همه رو بکُشه و خدمه رو قلع و قمع کنه،
یهو این وسط چشمش می افتاد به ماه،
و همه ی عصبانیت هاش از یادش می رفت،
و در حالی که چشماشو خیره کرده بود به قرص ماه،
می گفت:
"وای خدای من چقده ماه خوشگلی هههههه!"
امروز که به اتّفاق تشریف بردیم تا بالای پشت بوم،
وقتی که ماه قرمز شده رو دیدم، سعی کردم توصیفش کنم.
و فقط همین یه جمله ی پدر شوهر سیندرلّا می اومد تو ذهنم هی. دقیقا با دوبله ی گلوری انترتیمنت. با همون لحن.
باحال بود.
پ.ن. ما الآن حساب کردیم، شاید ایزوفاگوس تا دفعه بعدی که عین همین اتفاق می افته بتونه زنده بمونه. تا ۱۴۸۵. و اون زمان صد و یک سالش می شه.
بابام بهش گفت: ایزوفاگوس! امشب رو تو ذهنت ثبت کن. طوری ثبتش کن که اون شب بشینی و به امشبمون فکر کنی. به صد سال پیش. به ما فکر کنی. به اینکه چهار نفری نشسته بودیم رو این مبل و از این خسوف حرف می زدیم...
شاید خنده دار باشه، ولی با همین مکالمه ها یه قطره اشک از گوشه ی چشمام افتاد پایین.
لعنتی ما هنوز زنده ایم، ما هنوز نفس می کشیم، هنوز قلبامون سرکشانه گرومپ گرومپ می کوبه و موجودیت خودشو اعلام می کنه، ولی من بازم گریه م می گیره.
من در برابر موضوعای این شکلی... سریع دیوونه می شم. اصلا طاقتش رو ندارم. احساس می کنم چه قدر مفلوکم. چه قدر بدبختم. چه قدر هیچی ام. چه قدر تفی ه. چه قدر هردمبیله. چه قدر قاراشمیشه. چه قدر فانیه.
من خودمم اون روز زنده نیستم، ولی الآن فقط دارم به این فکر می کنم که چرا پدر، مادر یا برادرم زنده نیستن و درک نمی کنم. من... مرگ رو... درک نمی کنم.
کیلگ! به خدا من داغون می شم! به والله! من واقعا طاقتش رو ندارم. من دیگه طاقت دیدن مرگ رو ندارم. دیدم و بسّه. واقعا بسّه! بیشتر نمی خوام. به خدا نمی خوام. من می دونم چیزی ازم باقی نمی مونه اگه بخوام به چشم ببینم همچین وضعی رو. مطمئنّم. لاشه ی بی روح خودمو می بینم به چشم. چشمای خودمو که پر از مرگن می بینم تو آینه. و دلم می خواد رو همه ش بالا بیارم. دلم می خواد هیچ وقت به وجود نمی اومدم که درگیر این فلسفه ها بشم. چرا کسی هیچ وقت از من نپرسید که آیا با این شرایط دوست دارم خلق بشم یا نه؟ چرا هیشکی نگفت خلقت می کنیم که زجرت بدیم و تیکه تیکه ت کنیم؟ به چه حقی پای من به دنیایی باز شد که سراسرش دوری و هجره؟ اصلا کسی بود ازم بپرسه؟ یا من فقط طبق خوش خوشان خدا خلق شدم که زجر بکشم؟ به چه حقی به قول خودش اون دم مسیحایی ش رو فوت کرد تو گلِ وجودی من؟ شاید من دلم می خواست فقط یه تیکه گِل بد ریخت و بد بو باشم! به چه حقی به من احساس داد؟ من احساس خواستم؟ یادم نمی آد. اصلا چرا فقط من باید مخم درگیر باشه؟ چرا ازین همه آدم فقط من باید گریه م بگیره؟ چرا هیچ کدومتون گریه نکردید امشب؟ چرا به خنده می گیرید؟ چرا شوخی می کنید درباره ش؟ چرا جکش می کنید؟ این مرگه ها! مرگه. چرا فقط روان لعنتی من باید این شکلی باشه؟ چرا فقط من باید این قدر ضعیف و حال به هم زن باشم؟ من طاقت دیدن مرگ حیوانات رو ندارم حتّی! چه جوری باید مرگ بابامو ببینم؟ چه جوری رفتن مامانمو نگاه کنم؟ مگه من می تونم زنده بمونم بعدش؟ من طاقت خشکیدن یه شاخه بامبو رو ندارم حتّی لعنتی! ماه هاست به اصرار از سطل آشغال مادرم برش داشتم و گذاشتمش تو آب تا شاید دوباره سبز شه... من شبا به بد ترین شکلای ممکن خواب مرگ می بینم. این چیش انصاف بود؟ هیچیش! از خطبه های امام علی فقط اون تیکه ای ش به گوش من فرو رفته که می گه طوری زندگی کنید که انگار آخرین روز زندگی تونه. هر روز واسه من شده روز آخر. آخرین ها رو شمردن. مثل موش با ترس زندگی کردن. از ترس مردن. این ترس... دیگه منو فلج کرده. اون قدری فلجم که اگه الآن بخوان ازم تست بازیگری بگیرن، به راحتی با فعال کردن یه سری مسیر های ذهنی می تونم اشک بریزم و برنده بشم.
اگه ازین چهار نفر اون یه نفری که اون شب زنده می مونه من باشم چی؟ چه گهی بخورم؟
الآن دیگه این قدر خنده دار دارم مثل دو ساله ها گریه می کنم که رسما تف به نجوم. بند نمی آد لامصب.
نجوم هم خیلی علم قشنگی می شد اگه اینقدر چرتکه نمی نداختین واسش... درسته همه ی لحظه های ما به همین اندازه خاص و یکتا اند و فقط خبر نداریم، ولی این پدیده ها خیلی بدجور می زنن تو صورتمون. حقیقتو می کوبن تو صورتت، یه جور که نفهمی از کدوم ور خوردی.
ای ماه قرمز!
من تو رو نمی بخشم.
یه بار دیدمت...
یه بار واسه اولین بار و آخرین بار...
و تو همون یه بار،
بعد مدّت ها اشکمو در آوردی.
خیلی بی انصافی!
+ اینم از پدیده ی نجومی قرنتون.
پ.ن. یه کلید اسرار بگم، بپرید نماز آیات بخونید امشب! آقا هدر بلاگ اسکای رو اگه نگاه کنید، عکس ماهه. :)))) پاشیدم از حجم تناسب.
پ.ن. همه عکس خسوفشو می ذارن، حالا ما بعدشو می ذاریم که خودتون بیفور افتر بگیرید و مقایسه کنید. عکس آسمون چهار و چل دقیقه ی صبحه. دیگه فکر کنم اگه برم بخوابم تصمیم خوبی باشه. رسما به اندازه ی تمام سال هایی که قراره مُرده باشم، ماه نگاه کردم.
پل الوار درونم الآن داره خودشو می کوبونه به در و دیوار و می گه:
تو را به جای تمام ماه هایی که نزیسته ام، دوست می دارم.
تو را به جای تمام ماه هایی که ندیده ام، دوست می دارم.
تو را به جای همه ی ماه هایی که دوست نداشته ام، دوست می دارم.
تو را به خاطر رنگ خون،
به خاطر سفیدی که سیاه می شود،
دوست می دارم.
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم.
تو را به خاطر تمام خسوف هایی که نخواهم دید، دوست می دارم.
تو را به خاطر اشکی که بر گونه می غلتد،
به خاطر سیاهی چشمی که سفید می شود،
به خاطر قداست پلک بر هم زدن ها،
دوست می دارم.
تو را به خاطر ثانیه های بی ثبات دوست می دادم.
تو را به بلندای طولانی ترین خسوف قرن، دوست می دارم.
تو را به خاطر دوست داشتن، دوست می دارم...
لینک دانلود دکلمه ی شعر، با صدای قناری مون شایان: اینجا - رمز فایل kilgharrah
من به خوابم هم نمی دیدم کسی به غیر از خودم یه روز وقت بذاره و متنی که می نویسم رو دکلمه کنه. خیلی حرکت شیکی زد. اینقدر با همین حرکت اعتماد به نفس گرفتم که باورت نمی شه. بازم ازین کارا بکنید و یاد بگیرید خواننده ی ایده آل این شکلیه. :()
ولی الآن یادش افتادم! بار اول یکی ازم متن دزدیده بود و رفته بود واسه یه جایی دکلمه ش کرده بود. من فهمیدم و به سیخش کشیدم. چه جوری؟ هیچ جوری! هیچ کاری نکردم. تو ذهنم به سیخش کشیدم. تو دنیای واقعی کار خاصی نکردم. یعنی حتّی نکردم بهش بگم کارت خیلی کثافت بود و منو خراشیدی و حالمو به هم زدی. نشستم نگاه کردم فقط! خلاصه آره از نظر تجربیاتی، اوّلین خوبی نبود ولی دومین کاملا ایده آلی بود.
پارسال که عموم مرد و حال پسراش بعد این که همه رفتن و فقط خودمون بودیم و سر قبری که هنوز خاکش تر بود زانو زده بودن گریه میکردن دیدم اشکم جاری شد..به یاد عموم و حال پسراش نه، به حال خودم.
هیچ وقت فکرش نمیکنم که بتونم مرگ یکی از اعضای خانوادمون تحمل کنم..میمیرم کیلگ..جدی جدی دارم میگم..یه شب بابام از کارگاه برگشته بود دستش یکم زخم برداشته بود..تا شب واسه زخمش عر زدم.
این بی تحملی و احساسی بودن به درد آدم این زمونه نمیخوره.
.
.
.
امشب منم به بعدی فک میکردما..
با توجه به میانگین سنی خانوادمون که ۹۰ تا ۱۰۰هه حدس زدم میشه ببینم بعدی رو...ولی یکم که فکرش کردم دیدم خیلی افتضاحه..فک کن یه پیرمرد ایزی لایف بسته م که میخواد بره خسوف ببینه..یکمم فکر میکنه که بعد قبلی به کدوم جسد پوسیده تو خاکی (تو تو) کامنت داده و هر چی تلاش میکنه یادش نمیاد و بر اثر این حجم فشار ذهنی میشاشه تو ایزی لایفش
چی بگم،
منم می میرم.
عه آره منم متوجه ی این تناسبه شده بودم, خیلی جالب ه...
کلید اسراره!
کی بود این شعر دکلمه میکرد؟
خیلی صداش خوب بود
شهاب حسینی تو مدار صفر درجه؟
من فقط همون یه دکلمه رو شنیدم. ته دلم پر از ستاره شده بود به عنوان یه بچه ی هشت ساله! دور خونه می چرخیدم مثل صوفی ها می خوندمش. خیلی ایده آل بود.
کیلگ بیا ورژن خودت دکلمه کن بذار گوش کنیم..
از بی سوژه ای پوسیدیم دیگه -__-
من روخوانی شعرو خیلی دوست دارم، جوون تر که بودم می خواستم خودمو آروم کنم می رفتم گوشه موشه واسه خودم شعر زمزمه می کردم.
ولی در مقابل چیزی که فرستادی،
رسما باید بگم خزف در جنب میناست. (یعنی خیلی خفنی خودت بگیر دیگه)
وقتی چیز به این خوبی فرستادی اصن دلیلی نداره من همچین کاری کنم دیگه! نیمه ی گم شده ی پست بود رسما.
و تازه منم که می شناسی، ترسوعم. :))) شناسایی می شم یه وخ.
بیا ببین چی برات آوردم کیلگ ^~^
http://s9.picofile.com/file/8332978784/For_kilgh.m4a.html
وای. شعععععت!
می دونی الآن دوست دارم چی کار کنم،
از حجم هیجان دوست دارم یه تپانچه وردارم بچکونم تو مخت شایان!
عالیییییی بود،
ناموسا عالی بود!
تو فقط یکی می خوای ازین کارای استریویی بلد باشه واست موسیقی پس زمینه تو اکی کنه و صداتو اکو بده. خیلی حال داد.
اصن کاملا حس می کنم جفت پستمه،
فقط بهم بگو این ازوناست که بعد یه سال حذف می شه؟
شب باید آپلودش کنم بذارم تو خود پست. اصن ترکوندیاااا!
این شعرت چه خوب بود...آفرین.
قربان شوما. مرررسی.
بابا چند تا هم بهم می گن تو سپید مپید بنویس بهت می خوره استعداد داری،
ولی من خودم از سپید بدم می آد و چسبیدم به کلاسیک که گویا زیاد استعدادی توش ندارم و خیلی باید سگ دو بزنم تا به چیزی که می خوام برسه.
البته اینم هستا که احتمالا همه تون به اون شعر شاملو ارادت دارین و تو گوشتونه و همین باعث می شه اینم براتون آشنا باشه و خوشتون بیاد.
اره از هموناست..
شماره کارت میدم حق الصدا رو کارت به کارت کن:دی
عه چه بد،
پس باید خودم یه دور الآن آپلودش کنم که بمونه و نابود نشه.
ولی آقا قبول نیست این چه رسم پیشکشیه،
برام کادو می فرستی بعد باز شدنش می گی پول؟
خب می گفتی تا که بازش نکنم. :دی
+ چند بود حالا؟
الان یه زلزله اومد نظرم برگشت...عب نداره. دنیا فانیه
کادو ^~^
عی وای، چند ریشتر؟
بهتون گفته بودم هیچ وقت یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید.
ممنونم. کادوی شدیدا حلقوم گیری بود.
گفتن چهار ریشتر
قابل نداشت :)
اوه اوه. عجب. چی بگم.
فدا مدا... :{
کیلگ باک ماشینت ببر امشب پر کن بنزین قراره یکی دو روزی نایاب بشه
دیگه جو تا این حد؟
به نظرم هول نکنین آقا.
یکی از بچه ها هم اومده امروز بهمون می گه بچه ها من دارم می رم شهرستان ولی فکر نکنم بتونم برگردم دیگه با این وضع حلال کنید!
همین که اینقدر درباره ش تو کانالا حرف می زنن بد تر می کنه وضع رو و مردم هول برشون می داره و خراب تر می شه.
من والا همین سه چار روز پیش پمپ بنزین بودم. پره الآن هنوز. :)))
تا زه مگه پراید چند لیتر می گیره؟ سی لیتر همه ش.
ایول
هم شعر خوبی بود، هم دکلمه خوبی و هم پست خوبی بود ؛)
بعد از مدتها اومدم اینجا. خوبه که هنوز خوب مینویسی ؛)
وای سلام سلام سلام، :)))
خوبی شادوماد؟ :))))
مرسی نظر لطفته.
خوبه که من هنوز می نویسم،
ولی خوب نیس که شما جمع کردی رفتی حاجی حاجی مکه.
دلتنگیم.
یعنی فکر میکنی من اطلاعاتم از کانال میگیرم!!!انقدر آی کیوم پایین نیست.چه خوب که پره.^_^
خب خب خب،
گارد بی جهت راستش!
دوباره بخون چیزی که نوشتم رو،
من نه همچین چیزی نوشتم و نه حتی بهش فکر کردم.
کسی هم که از کانال اطلاعات می گیره تو نظرم آی کیوش پایین نیست راستش! درسته که اطلاعات موثق نیست و هر کسی می تونه هر طور که می خواد اطّلاعات به خورد مردم بده، ولی یوزر ها آی کیوشون پایین نیست.
من تمام حرفم این بود که جو... جو یهو به وجود می آد و همه رو نگران می کنه،
مثلا خود ما امروز سه ساعت (بی شوخی سه ساعت) درباره ی اینا داشتیم فک می زدیم فقط!
و ببخشید اگه سوء برداشت شد.
نه ببخشید اگه تند گفتم.اخه من زیاد اعتمادی به اطلاعات ندارم زنگ زدیم چند تا استان از چند تا دوست پرسیدیم اونا گفتن مقدارش کم شده.مثلا دوستی داریم شمال محمود آباد پمپ بنزین دارن اون گفت کم شده زنگ زدیم بروجرد آمار گرفتیم از سه تا پمپ بنزین یکی بنزین نداشت.زنگ زدیم ساوه هم همین طور بود ولی مشهد و گرگان و تبریز اینجوری نبود کدوم باید باور کنم بهتر نیست مراقب باشم
ببخشید که نداره اگه هم داره از طرف منه که نوشتم یه بار و گفتم اگه بد برداشت کردی معذرت، ولی خیلی یهویی بد خوندی، پشت بندش سریع تر قاطی کردی و سریع تر از اون جواب نوشتی! در صورتی که من اصلا منظوری نداشتم و حس کردم ناراحتت کردم.
الآن بعد یه هفته، هنوزم حرف بنزین هست،
این هفته می رم پمپ بنزین.
منم برم یه باکس دلستر بگیرم...سوخت من همونه!
بزن قدش یه شات به افتخار....
آخ ببخشید،
یه دلستر به افتخار اصل وجودمون.
خوبه که هنوز یادت موندیم. خوبه که هنوز پرانرژی هستی ؛)
من که جمع نکردم، هنوز هست، ولی خالیه
اگه می گی هستم، پس یعنی هستم و خوش باحالم باشه. :))))
و بعله،
از دل نرود هر آنکه از وبلاگ برفت. :))))
بنویس بازم اگه شد.
اتفاقا چند وقت پیش یهو یکی کنارم گفت تانزانیا،
خیلی تو ذهنم یادت کردم. سیگار و اینا.
نمیدونم چرا آخرین نظرم ناقص اومده. تقریبا 2-3 خط دیگه هم نوشته بودم اما واقعا نمیدونم چرا نصفه اومده.
ای بابا،
مشکل باید از همین بلاگ اسکای باشه،
یک نفر دیگه هم اخیرا گزارش کرده بود همچین مشکلی رو،
حالا دست من نیست که اینجور می شه،
ولی از طرف مسئولین عذر خواهی می کنم. :دی