واو، ببینید کی برگشته خونه ی یک سالگی هاش!
اینجا،
حتّی ماهی های سر سفره ی هفت سین هیچ وقت نمی میرن...
و من می تونم لختی...
به مرگ فکر نکنم.
من می تونم افسرده نباشم... حسّش می کنم.
می تونم مغزم رو استند بای کنم!
نمی تونم؟
قطعا می تونم.
من الآن می تونم تا دنیا هست،
به گردش ماهی های قرمز
_ داخل تنگ_
نگاه کنم...
چون اینجا خونه ی یک سالگیه!
بوی بچّگی کردن می ده.
بوی سوپر ایده آل بودن دنیا...
من می تونم بخندم،
چون تو این خونه...
مرگ...
مفهومی نداره.
مثل یه حباب که توش زمان متوقفه.
اصلا مثل تاردیس.
من ، الان بعد از مدّت ها در این لحظه واقعا منم،
خود خودمم.
می بینی کیلگ؟
چون اینجا ماهی قرمز هاش...
مال بچّگی اند،
جادو دارن،
و دقیقا از همونایی اند که،
که من می خوام:
یه خونه،
که دیگه هیشکی توش نمیره.
پ.ن. لازم دیدم خاطر نشان کنم که توی کمد لاحاف رخت خواب هاش، دقیقا همون جایی که قایم می شی واسه قایم موشک، بوی خوشبختی محض می ده... بوی امید. و گریه هم دارم می کنم، اگه مهمه. و اینم می دونم ک قایم باشکه. ولی من می گم قایم موشک.
روز معلّماتون هم مبارک. هنوز تصمیم نگرفتم این عادت اس ام اس روز معلم رو می خوام بعد از هفت هشت سال براندازم یا نه. به هر حال. نا مردا... همه شون منو با خاطره ها ول کردن و رفتن که بی رحمی محض بود.
اگه دوست داری اس ام اس بزن خب
دوست داشتم، خیلی. ولی نشد.